چقدر دلم میخواست عین قدیم ها که ایران بودم اینجا رو زود زود آپدیت میکردم ولی نمیدونم چرا نمیشه. هر روز اتفاقات زیادی میفته و حوصلش نیست که آخر شب بیام بنویسم شون. این مدت که نبودم یه مدت اش سفر بودم و یه مدت اش هم درگیر ریسرچ و دانشگاه و کمی تفریح.
دیشب رفته بودم کنسرت همایون شجریان و بیشتر ایرانی های نیویورک و نیوجرسی اومده بودن. داشتم فکر میکردم که چقدر جاهایی که میرم برام عادی شده. انگار نه انگار که اینجا نیویورکه! ته دنیاس. چقدر به این محیط و ساختمون ها و خیابون ها عادت کردم. روزهای اولی که اومده بودم وقتی توی منهتن قدم میزدم مو به تنم سیخ میشد. الان وقتی میرم طبقه صدم ساختمون edge انگار هیچ حسی ندارم. دنیا برام کوچیک شده.
بگذریم. زندگی خوبه خدا روشکر. چند هفته پیش یه سفر یه هفته ای داشتم. اول رفتم واشنگتن دی سی و دو روز اونجا بودم. واشنگتن رو زیاد دوست نداشتم. احساس غریبگی میکردم اونجا. ولی برای سفر بد نبود. دو شب Airbnb گرفتم که شبی ۵۰ دلار شد. رفتم کاخ سفید و کنگره و بقیه بناهای معروف رو دیدم. جو شهر باحال بود. توی موزه ها کلی بچه مدرسه ای از نقاط مختلف آمریکا اومده بودن که از پایتخت شون بازدید کنند و توی شهر هم کلی پلیس و سیاست مدار کراواتی دیده میشد که معلوم بود که توی آمریکا یه کاره ای هستن.
بعد دو روز سوار اتوبوس شدم و رفتم ویرجینیا. دوستم ویرجینیاتک درس میخونه و سه روز رفتم پیش اون موندم. ویرجینیا طبیعت قشنگی داره و واقعا خوش گذشت. بعدش دوباره سوار اتوبوس شدم و اومدم خونه.
این چند هفته هم درگیر ریسرچ و کارهای گرین کارت و وکیل بودم. بلاخره وکیل پتیشن رو نوشت و منم خوندم و بعد دو بار رفت و برگشت و اصلاح بلاخره وکیل گفت که توی این هفته پرونده ام رو برای اداره مهاجرت میفرسته. حالا باید حدود ۴-۵ ماه منتظر بمونم که جواب پرونده ام بیاد. امیدوارم که مرحله اول رو بدون rfe خوردن اپرو بشم.
کارهای ریسرچ و دانشگاه هم پیش میره ولی به کندی. دارم یه مقاله رو به کمک استادم تکمیل میکنم. امیدوارم به زودی تکمیل بشه و سریع تر سابمیت اش کنیم.
حال و هوای دل خودم حقیقتش زیاد تعریفی نداره. نمیدونم یه جایی اون گوشه های دلم زیاد خوشحال نیست. احساس میکنم یه چیزیم کمه ولی نمیدونم چیه! گاهی اوقات یادم میره کجام و انگار هدف بلند مدتی برای خودم ندارم. روزهام همینطوری با ورزش و درس خوندن و تفریح میگذره و روز دیگه ای شروع میشه. ولی انگار چیزی نیست که بخوام به خاطرش ساعت ۵ صبح از خواب بیدار بشم.