یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

برگشت از ارمنستان

ساعت 12 و نیم ظهر از ایروان راه افتادیم. 

بین راه یک جایی به اسم بازارچه دختران نگه داشت که یه سری مربا و عسل و اینا میفروختند. و همون جای قبلی که موقع رفت نگه داشته بود هم ایستاد.

جاده ارمنستان به سمت ایران بسیار زیبا، خوشگل و پیچاپیج بود. بدون اغراق میگم که صد برابر از جاده چالوس قشنگ تر بود. پیچ های زیادی داشت که 2 تا ماشین از کنار هم نمیتونستند رد بشن. یعنی سر پیچ یکی باید توقف میکرد تا اون یکی بتونه رد شه. بیشتر هم اتوبوس و تریلی رفت و آمد میکردند. در عین حال جاده خطرناک هم بود. یک جاهایی اینقدر مه غلیظ بود که 1 متری اتوبوس دیده نمیشد. اون مدتی که ما بودیم هوا بارونی هم بود. ولی راننده خیلی با مهارت بود و جاده رو عین کف دست اش بلد بود ولی توی آخر های مسیر همه مسافرا بیدار بودند و استرس داشتند. به خاطر همین اصلا توصیه نمیکنم که توی زمستون زمینی کسی ارمنستان بره. 

کلا تجربه خوبی بود و زیبایی های جاده واقعا بی نظیر بود. رشته کوه های قفقاز و آرارات چشم نواز بودند. 

حدود ساعت 11 به مرز نوردوز رسیدیم. به شدت بارون میومد. اینجا دوباره لب مرز حدود 3 ساعت معطل شدیم و در نهایت ساعت 2 راه افتادیم. ساعت 4 صبح اتوبوس یه جا برای شام و صبحانه ( ترکیبی ) نگه داشت. و در نهایت یک جا قزوین برای دستشویی نگه داشت و در نهایت ساعت 12 به تهران رسیدیم. 

کلا سفر حدود 24 تا 26 ساعت طول کشید. به نظر من سفر سختی بود. ولی ارزش یک بار تجربه کردن رو داشت. 

سعی کردم که توی این 4 تا پست بیشتر مطالب رو پوشش بدم. ولی خب یه سری چیزها ممکنه از قلم افتاده باشه. 

کلا هزینه ما که 4 نفر بودیم به شکل زیر شد: 75 هزار درام پول هتل و 11 هزار درام هزینه های جانبی. کلا شد حدود86 هزار درام که با نرخ 387 درام میشه حدود 225 دلار. 

البته هزینه اتوبوس هم که مسیر رفت 1 میلیون 350 و هزینه برگشت 1 میلیون 300 برای هر نفر شد. 

سفارت و ویزا

صبح ساعت 9 وقت مصاحبه داشتم. ساعت یک ربع و هشت راه افتادم و حدود 8 رسیدم به سفارت. 

اول جلوی درب بچه ها صف بسته بودند و یک مامور بود که همون جلوی درب بر اساس ساعت مصاحبه بچه ها رو راه میداد. اول پاسپورت رو دادم و اسم ام رو از روی لیستی که جلوش بود پیدا کرد و تیک زد و بهم گفت که برم داخل. چند قدم که جلو رفتیم دوباره قبل از ورود به اولین ساختمون، یک مامور دیگه بود که اول پرسید موبایل داری؟ که من نبرده بودم با خودم و گفتم نه. بعد گفت وسایل ات روی میز بذار و خودت از توی دستگاه رد شو. وسایل ام رو برداشتم و وارد ساختمون شدم. دوباره هم خودم از دستگاه رد شدم و یک مامور دیگه دور کمرم رو چک کرد. وسایل هم از توی اکس ری رد شد. بعد از چند قدم دوباره وارد یک ساختمون دیگه شدم که تمام اتفاقات اونجا بود. اول یک خانوم جووون فرم DS، سویس و یک قطعه عکس ازم گرفت. بعد یک بارکدی چاپ کرد و پشت پاسپورت ام چسبوند. و گفت که برم باجه 7. اونجا هم دوباره مدارک ام رو چک کرد و گفت که برم انگشت نگاری. اونجا که رفتم یک خانوم میانسال بسیار مهربون بود و اول 4 تا انگشت چپ بعد راست و بعد دو تا شست رو گرفت و گفت که امیدوارم روز خوبی داشته باشی. منم تشکر کردم و اومدم بیرون. 

بعد وارد صف مصاحبه شدم. صف مصاحبه به صورت مارپیچ بود. وقتی یک نفر مصاحبه اش تموم میشد، آفیسر نفر بعدی رو صدا میکرد. کلا 3 تا آفیسر بودند. یک خانوم میانسال که موی کوتاهی داشت. یک آقای با موی کم پشت و یک آقای کچل. من تا زمانی که اونجا بودم استرس نداشتم. واقعا دلیل اش رو نمیدونم. الان که فکر میکنم میبینم که باید کلی استرس میداشتم ولی اینطوری نبود. رفتار کارکنان محترمانه بود ولی آفیسرها جدی بودند. 

نوبت من که شد آفیسر ازم یه سری مدارک خواست. همو رو یک جا بهش دادم. بعد شروع کرد به سوال پرسیدن. اول پرسید که چرا این دانشگاه رو انتخاب کردی؟ بعد پرسید که ریسرچ ات درباره چیه؟ و بعد گفت که بعد از درس ات میخوای چیکار کنی؟ که من جواب دادم که دانشگاه خوبی هست و علاقه ام  با کاری که استادم میکنه یکسان هست و بعد از درسم هم میخوام برگردم ایران و استاد شم. درباره سربازی پرسید. که گفتم معافیت تحصیلی داشتم و وثیقه گذاشتم. گفت که مدارک ات رو نشون بده که من وثیقه رو به همراه ترجمه بهش دادم. 

یکی دو دقیقه داشت توی کامپیوتر تایپ میکرد. یه چیزهایی رو از مقالات ام داشت میخوند و تایپ میکرد فکر کنم. در نهایت گفت که کیس شما به بررسی بیشتری نیاز داره. میتونی برگردی ایران و برات یه سری سوال میاد که باید جواب بدی. همون روز بعد از ظهر 14 تا سوال برام ایمیل شد که قراره امروز و فردا بهش جواب بدم. 

خلاصه رفتم توی پروسه کلیرنس. که احتمالا 3-4 ماه طول بکشه. 

توی مدتی که اونجا بودم و با بچه های مختلف آشنا شدم، بعضی هاشون مثل من رفتن کلیرنس و بعضی ها متاسفانه ریجکت شدند. واقعا موقع رفتن همه خوشحال بودن ولی موقع برگشت بعضی ها که ریجکت شده بودن واقعا حال شون گرفته شد. توی مدتی که سفارت بودم هم یک مورد ریجکتی و یک مورد ویزای درجا دیدم. 

دوست ندارم که درباره ریجکتی ها حرف بزنم. چون واقعا کیس به کیس فرق میکنه و اینجا مجال اش نیست. یک خانوم و آقایی بودند که واقعا دوست داشتنی بودند و توی اتوبوس ما بودند که اونا هم ریجکت شدند و من واقعا ناراحت شدم. فکر کن این همه تلاش کنی، اپلای کنی، فاند بگیری، کلی هزینه کنی و بیای یک کشور دیگه و در نهایت آفیسر در عرض 5 دقیقه ریجکت ات کنه. یکی از دوستان هم میگفت که آفیسر منو در عرض 1 دقیقه ریجکت کرد و نذاشت حرف بزنم اصلا. 


ایروان گردی

ایروان به نظرم شبیه تهران بود. هم جاهای خوب و خفن داشت و هم اینکه بعضی جاها ساختمون های درب و داغون دیده میشد. ولی مرکز شهر بافت امروزی و مدرن داشت. اولین نکته ای که توجه ام رو جلب کرد این بود که مردم و ماشین ها خیلی مقرراتی بودند. به طوری که مردم صبر میکردند تا چراغ قرمز بشه و بعد از خیابون رد بشن. و ماشین ها هم کاملا صبر میکردند تا عابر پیاده از خیابون عبور کنه بدون هیچ استرسی. چیزی که توی تهران نیست و شما اگر دیر بجنبی ماشین زیرت میکنه. 

نکته دوم این بود که توی شهر همه ماشین ها تویوتا، هیوندا، هوندا، بنز و بی ام و بود. یعنی بنز و بی ام و در مدل های مختلف ریخته بود توی شهر. کلا مردم ماشین های خوب سوار میشدند. من توی عمرم تسلا ندیده بودم که توی ایروان چند تا دیدم. واقعا که فکر میکنم ماها توی ایران قوطی کبریت سوار میشیم.

توی اقامت 3 روزه مون توی ایروان کمی مرکز شهر رو گشتیم. اولین جا که همه میرن میدون جمهوری هست که شب ها خیلی قشنگ میشه. 


جای دیدنی دیگه اش هزار پله یا کسکاد Cascade بود که واقعا فکر میکنم هزار تا پله داشت. من وسط راه با پله برقی بقیش رو رفتم. 



جای دیگه هم که رفتیه کلیسای گریگوری Saint Gregory The Illuminator Cathedral بود که نسبت به کلیسایی که توی تهران سر خیابون ویلا رفته بودم بزرگتر بود ولی به نظر نقاشی های داخل کلیسا اش نسبت به تهران کمتر بود. 


غذاهایی که ارمنستان خوردیم یکیش شاورما Shawarma بود که از Shawarma land خریدیم 1700 درام بزرگ اش و 1100 درام کوچیک اش. یه برگر 1700 درام شد. و یک غذایی به اسم کاچاپوری داشتند که اونم 1400 درام شد. بستنی که توش 2 تا اسکوپ داشت شد 700 درام. دو تا نون لواش بزرگ و یک نون صنعتی 490 درام شد. و نوشابه خانواده کولا هم 790 درام شد. 

برای رفت و آمد هم ما دو بار یاندکس گرفتیم که مثل اسنپ خودمون میمونه. یه مسیر 1500 درام و یه مسیر دیگه 900 درام شد. قیمت اش هم مثل اینکه بسته به مسافت و ترافیک تغییر میکرد. 

مردم ایروان بیشترشون انگلیسی بلد نبودند ولی جوون هاشون دست و پا شکسته میتونستند صحبت کنند. 

ایروان پاساژهای زیادی هم داشت. یه جا رفتیم به اسم Gum Market که تقریبا بازار محلی شون بود و میوه و گوشت و اینا میفروختند. گوشت خوک و مشروب هم توی فروشگاه هاشون فراوون بود. فروشگاه های Yerevan city و SAS هم قیمت هاشون مناسب بود. توی SAS ما دلار چنچ کردیم. 250 دلار چنج کردیم که به قیمت 387 درام به ازای هر دلار شد 97500 درام. که 75000 درام اش رو همون شب هزینه هتل رو دادیم. 

یه سری جاهای دیدنی دیگه هم داشت که ما وقت نشد بریم. ولی اینجا مینویسم تا اگر کسی خواست بره بدونه.

1- Monument 

2- کلیسای مادر که نیم ساعتی شهر هست

3- گقارد و گارنی 1 ساعتی شهر بود.

4- کلیسای Holy mother

5- دره گلها Tsaghkadzor

6- دریاچه سوان Sevan Lake

7- جاخچاجل و کلیسایی که با تراموای هوایی میرسه

8- مجسمه مادر

9- یادبود قتل عام ارامنه

10- کلیسای سنت سرگیس

یه سری غذاها هم داشتند که بقیه پیشنهاد دادند. اونا رو هم اینجا مینویسم: 

Tashir Pizza

رستوران نیما و چکاوک که ایرانی بودند ولی قیمت هاشون زیاد بود و کیفیت اش کم

رستوران قفقازی و پروانا

دلمه Dolmma

َArtashi

خینکالی ( سرخ شده بهتره) که یه جورایی غذای محلی شون حساب میشه. 

لاهماجون


رفتن به ارمنستان

این چند روزه اینقدر سرعت زندگی برام زیاد شده که وقت نکردم اینجا رو آپدیت کنم. توی دو هفته اخیر برای مصاحبه و ویزا به همراه خانواده به ایروان رفتیم. 

دو هفته زودتر من یک جایی رو از سایت بوکینگ رزرو کرده بودم که حدود 20 دقیقه با مرکز شهر یا همون میدون جمهوری فاصله داشت. یک دفعه 3 روز مونده به سفر، اون هتل به دلایل واهی مثل نامعتبر بودن کردیت کارت، رزرو ما رو کنسل کرد و من هر چی به صاحب هتل پیام دادم جواب نداد. بعدا فهمیدم که این شگرد هتل هاست که کنسل میکنن تا قیمت شون رو بالا ببرند. خلاصه کلی استرس بهم وارد کرد. سریع شروع به گشتن یه هتل جدید کردم. یه هتل دیگه پیدا کردم که از مرکز شهر دور بود ولی به ترمینال اتوبوس و سفارت نزدیک بود. و همچنین ریت بالایی داشت و همه ازش راضی بودند. این دفعه به جای اینکه از طریق بوکینگ رزرو کنم، شماره صاحب هتل رو پیدا کردم و توی واتس آپ بهش پیام دادم که من کردیت کارت ندارم، امکانش هست برای من اتاق رزرو کنید؟ سریع جواب داد و یک اتاق برای 4 نفر شبی 25 هزار درام رزرو کردم. اینجا فهمیدم که بهتره مستقیم با صاحب هتل تماس گرفت، چون اگر بخواین از طریق بوکینگ رزرو کنید، یک مبلغی به عنوان کارمزد به اجاره تون اضافه میشه ولی وقتی با صاحب خونه تماس بگیرید میشه که حتی تخفیف هم گرفت. 

خلاصه شنبه با اتوبوس از ترمینال غرب راه افتادیم. نزدیک های ابهر (اگر اشتباه نکنم) اتوبوس برای ناهار نگه داشت و نزدیک های مرند هم برای شام. حدود ساعت 12 شب به مرز رسیدم. اینجا 400 هزار تومن عوارض خروج از کشور دادم. که باید 25 دقیقه صبر میکردم تا توی سیستم ثبت بشه. توی مرز خیلی اذیت شدیم. واقعا طرف ارمنستان خیلی کند راه مینداخت و 4 ساعت ما توی مرز معطل شدیم. بعد 4 صبح راه افتادیم. حدود ساعت 8 صبح اتوبوس یه جایی نگه داشت که عکس اش رو پایین میذارم. 

اینجا میخواستیم آبجوش بگیریم که گفت 1000 درام که میشد 130هزار تومن که پشیمون شدیم. البته 1000 درام برای اونا پولی نبود ولی برای ما زیاد میشد. 

نزدیک های حدود ساعت 12 به ایروان رسیدیم. 

سال نو مبارک!

سالی که گذشت پر از اتفاقات خوب بود. درسته که کلی سختی کشیدم، حرض خوردم و استرس کشیدم، ولی از اینکه حاصل و نتیجه کارهام رو میبینم خوشحالم. 

سالی که گذشت بیشتر حضور خدا رو در کنارم احساس کردم. حس کردم که در کف دست خدا نشسته ام. گاهی زندگی اینقدر سخت میگذشت و استرس آور بود، گاهی کنار رینگ اینقدر مشت میخوردم که از حال میرفتم، ولی حس میکردم که آخر داستان قرار به خوبی تموم بشه. 

امسال سال فارغ التحصیلی و اپلای برای من بود. به نظرم اپلای موفق ترکیبی از عوامل مختلف تلاش، پول و شانس هست. شانس که میگم منظورم Random نیست. مثل لاتاری رندوم نیست بلکه شانسی هست که در ادامه تلاش به وجود میاد. من همه تلاش ام رو کردم. با حدود 10 تا استاد مصاحبه کردم که تنها 1 استاد بهم اوکی داده بود. اونم نه ریسرچ استاد رو دوست داشتم نه رنکینگ دانشگاه رو. اما وقتی کاملا ناامید شده بودم و داشتم به این دانشگاه راضی میشدم، یک دفعه یک استاد از استیونز بهم ایمیل زد که آیا هنوز تمایل داری و دنبال پوزیشن میگردی؟ منم سریع جواب دادم بله! باهام مصاحبه کرد و در نهایت پذیرش گرفتم. این مصاحبه زمانی اتفاق افتاد که از ددلاین دانشگاه 2 هفته گذشته بود. و من کاملا ناامید بودم. اما خدا کمکم کرد و شانس باهام یار بود که اون استاد رزومه منو در میان انبوهی از ایمیل ها دید و به من جواب داد. البته من هم حدود 10 تا ریماندر به استاده زده بودم و اینکه میگم شانس در ادامه تلاش میاد یعنی این. خدا رو شکر هم این دانشگاه رو دوست دارم و هم ریسرچ استاد رو. شاید اگه MIT هم پذیرش گرفته بودم اینقدر خوشحال نمیشدم. چون میدونم که سطح من در اون حد نیست و حتما صلاحی بوده که دارم به این دانشگاه میرم. 

امسال هر شب سعی کردم موقعی که میخوابم خدا رو شکر کنم. و فکر میکنم که این کار خیلی در زندگی ام اثر گذاشته است. 

وقتی به سال های پیش هم نگاه میکنم میبینم که هر اتفاقی که تو زندگیم افتاده به صلاحم بوده. گاهی اوقات چیز هایی رو من دوست داشتم که به صلاحم نبود. به راه هایی داشتم کشیده میشدم که خدا دوست نداشت به اون سمت برم. سال کنکور دو سال درگیر یه ماجرا دیگه بودم. به تنها چیزی که فکر نمی کردم کنکور بود. اما با همه زوری که زدم نشد. بعدا فهمیدم که حتما به صلاحم نبوده. سال های دوم و سوم دانشگاه عاشق دختر همکلاسی شده بودم. دختری که فکر من رو شب و روز به خودش مشغول کرده بود. در نهایت وقتی بهش ابراز علاقه کردم، تحویلم نگرفت و آب پاکی را رو دستم ریخت. چقدر بعد اون اتفاق من شکسته و خرد شدم. یکسال با خودم کلنجار میرفتم. ولی بعد یکسال خودم رو جم و جور کردم و وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم دیگه از قلبم بیرون رفت. الان که میبینم شاید اگر با اون دختر اوکی شده بودم و رابطه مون به ازدواج ختم میشد، من هیچ وقت ارشد نمیخوندم  و یا اپلای نمیکردم. همش کار خدا بود. 

امیدوارم که خدا در سال جدید هم هوای بنده داغون خودش رو داشته باشه و لحظه ای از من سرکش چشم نپوشونه. 

امیدوارم که مردم سرزمینم ایران هم به آزادی های خودشون برسند و مثل بقیه مردم دنیا نرمال زندگی کنند. 

عید همگی مبارک!