هفته پیش برای اولین بار توی آمریکا دیت رفتم.
به پیشنهاد من رفتیم یه رستوران ترکیه ای تو منهتن و شام خوردیم. و هفته بعد دیت اول هم به پیشنهاد اون رفتیم یه کافه و بعدش رفتیم یه موزه رو تماشا کردیم. نتیجه دیت این بود که ما مثل هم فکر نمی کنیم و هم من هم مثل اون به این نتیجه رسیدیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که این رابطه رو ادامه ندیم.
دلایلی که باعث شد این رابطه رو ادامه ندیم اینا بود:
۱- طرف مقابل فقط غذای حلال میخورد و توی این چند سالی که آمریکا بوده تا حالا غذای غیرحلال نخورده. من خودم با این موضوع مشکلی ندارم و اتفاقا دوست دارم همیشه غذای حلال بخورم. منتها فکر میکنم اینکه سفت و سخت به این موضوع پایند باشی در آینده توی زندگی مشترک مشکل ساز باشه. تصور کردم که مثلا من به همسرم میگم که بیا بریم فلان رستوران ایرانی غذا با هم بخوریم. حالا طرف اگه فقط غذای حلال بخوره ممکنه نتونه بیاد و یا اگه بخوایم جایی یا مهمونی بریم باید دایما چک کنیم که غذا حلال باشه. این موضوع برای من اذیت کننده خواهد بود و فکر میکنم توی دراز مدت باعث بحث و جدل میشه.
2- طرف بهم گفت که دوست داره پارت تایم کار بکنه و به من گفت که ترجیح میده که بار اصلی اقتصادی خانواده بر دوش مرد باشه و گفت که دوست داره به جنبه های دیگه زندگیش تمرکز کنه تا اینکه بخواد هر روز از صبح تا عصر بره سر کار. من این موضوع هم مشکل داشتم. من فکر میکنم توی جامعه آمریکا نقش مرد و زن دیگه تفکیک پذیر نیستند که بخوایم براشون مسیولیت خشک تعریف کنیم. من ترجیح میدم که همسرم پا به پای من کار کنه تا بتونیم زندگی مون رو بسازیم. و زندگی توی آمریکا هم این مساله رو حکم میکنه چرا که همه چی بر پایه وام هست و به نظرم زن و مرد باید با همدیگه کار کنن تا بتونن وام های خونه یا ماشین یا هزینه های بچه ها رو تامین کنند. طرف دیدگاه سنتی داشت و مثل قدیم میخواست باشه که بیشتر توی خونه باشه و مرد بیرون خونه. من اینطوری نیستم. ترجیح میدم نقش ها منعطف باشند. همانطور که من خودم رو هم موظف میدونم که توی کارهای خونه مثل آشپزی و... کمک کنم.
۳- طرف خیلی مذهبی بود. من از آدم مذهبی خوشم میاد. ولی از آدم خشک مذهبی خوشم نمیاد. ازش راجع به مهمونی ها و عروسی هاشون پرسیدم و جواب داد که معمولا توی عروسی ها و مهمونی ها زن و مرد قاطی نمیشن که بخوان با هم برقصن. در حالیکه خانواده ما اینطوری نیستن. اگه یه جمع خانوادگی مثل تولد باشه زن و مرد اگه دوست داشته باشن میرقصن. من ترجیح میدم که همسرم توی بعضی مناسبت های خانوادگی بیاد و با من برقصه. یا اگه یه مهمونی یا جایی رفتیم معذب نشه. اینم شاید یکی از دلایلی بود که همسو نبودیم با هم.
4- طرف از ۱۸ سالگی آمریکا اومده بود و الانم داره با وام درس میخونه. خانواده اش هم اینجا هستند.
درحالیکه من کلی زحمت کشیدم که اپلای کردم و به اینجا رسیدم. کلی سختی زبان و مقاله و مشکلات ایران رو کشیدم که تونستم بیام اینجا و فول فاند بگیرم. مسیر اومدن ما کاملا با هم فرق میکنه. شاید اون نتونه تصور کنه که من چجوری دارم اینجا زندگی میکنم با حقوق دانشجویی. و چجوری دارم گرین کارتم رو با کلی مشکلات میگیرم. احساس میکنم اون درکی نسبت به این موضوع نداره و شاید نتونه در آینده منو درک کنه. اون خانواده اش اینجا هستند و میتونه بهشون هر موقع بخواد سر بزنه. ولی برای من اینطوری نیست. شاید درکی از این موضوع نداشته باشه که دوری از خانواده چقدر سخته.
همه اینا مسایلی بود که دست به دست هم داد که نتونیم این رابطه رو ادامه بدیم. و فکر میکنم مسایل مهمی هم بودن و نمیشد در ادامه با هم درستش کنیم یا بسازیمش. اگرچه اینایی که گفتم دلیل نمیشه که طرف بد بود و من خوب بودم. صرفا اختلاف توی سبک زندگی هامون و عقاید و هدف هامون تو زندگی بود که مشکل ساز بود.
اینم بمونه به یادگار از اولین خاطره دیت ام تو آمریکا.
طرف با اون سطح فکرش انگار از یه دهات توی خاورمیانه بوده نه از امریکا
نمیشه اینطوری گفت. هر کس توی زندگیش یه هدفی داره و متناسب با اون هدفش به دنبال پارتنر مورد نظرش میگرده.
خیلی وقته اینجارو می خونم و باهاتون آشنا هستم. بعد خوندن این پست هم فقط گفتم راستی راستی یه پسرمون بزرگ شده دیگه!!
الهی قشنگ باشه مسیرتون در ادامه ی این آشنایی ها
آره دیگه دارم پیر میشم.
ممنونم که اینجا رو میخونین.