یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

سال نو شد، کاش دل نیز هم

خب بلاخره این همه کش و قوس های سال نو تموم شد و تا چشم به هم بذاری این تعطیلات هم میگذره و میره...

امسال به همراه خانواده موقع تحویل سال رفتیم امامزاده صالح و اونجا بودیم


واقعا اینقدر شلوغ بود که نمیشد راه رفت. یه عده وسط راه نشسته بودن کف زمین و جمعیت به کندی پیش میرفت.


موقع برگشت هم از مسیر بازار سرپوشیده رفتیم بیرون

مقاله رو سابمیت کردم!


خب دیروز بلاخره استادم به عنوان نویسنده مسئول مقاله ام رو سابمیت کرد.
یه جورایی احساس کردم که یه بار سنگین از دوشم برداشته شده ولی همچنان ته دلم بهم میگه راه زیادی پیش رو داری. 
این مقاله مربوط میشه به تزم ارشدم و از اون استخراج شده، ولی هنوز دفاع نکردم. چیزی که در مورد مقاله ام میتونم بگم اینه که واقعا روی این مقاله کار کردم. روی تک تک جملات و کلمات اش ساعت ها فکر کردم و چندین بار چک شون کردم. علاوه بر این استاد ایرانی که تو امریکا هست هم دو سه ریوایز برام فرستاده و استاد راهنمام هم همین طور. خلاصه فکر میکنم که از لحاظ نگارشی تو سطح بالایی نوشته شده. چند وقت پیش استاد راهنمام بهم میگفت که تو از دانشجوهای شریف هم بهتر مقاله مینویسی و باید این کار رو ادامه بدی. نمیدونم شاید به خاطر این بوده که مقاله اولم بوده و حوصله داشتم و مهم تر از اون برای اپلای بهش نیاز داشتم، براش وقت زیاد گذاشتم.
اگه بخوام یه تایم لاین بدم اینه که من حدودا اولین جلسه رو با تیم مون اوایل تابستان گذاشتم. قرار بود که یکی دو ماهه بخش اول ش رو بنویسم ولی من به جای مقاله نوشتن روی جیاری ام کار کردم. حدودا اواسط شهریور بود که استادم بهم فشار اورد و  دوباره به صورت جدی شروع کردم به مقاله نوشتن و تا آخر آذر تموم ش کردم. یه حدود سه ماهیی هم روی ریوایز اش کار کردم که بلاخره دیروز تکمیل شد.
این مقاله رو استادم توی یکی از بهترین ژورنال های فیلد خودمون سابمیت کرده و دیگه از این بهتر با توجه به موضوع مقاله ام نداریم. ایمپکت فکتور 8 و خورده ای داره فکر کنم. که Q1 محسوب میشه. مدت زمان داوری اش هم فکر کنم دو ماهی طول بکشه.
دیگه همین امیدوارم که ریوایز بخوره، چون به شدت برای اپلای و مکاتبه با اساتید  بهش نیاز دارم. 

دیگه همین

پی نوشت: دیشب چهارشنبه سوری بود و ما هم رفتیم تو کوچه با همسایه ها سوراش کردیم. حال و هوای امسال بهتر از پارسال بود ولی مردم ته دلشون همچنان غم هست. ولی چند ساعت خوش بودن خیلی خوب بود. یادمه سوم دبیرستان که بودم یه بار شب چهارشنبه سوری چادر رو سرم انداختم و یه قابلمه و قاشق دستم گرفتم و با دختر عمم رفتم تو خیابون و قاشق زنی کردم. توی هر مغازه ای میرفتم و تا چیزی ازشون نمی گرفتم بیرون نمی اومدم. زنگ خونه و آپارتمان ها رو میزدم و میگفتم قاشق زنیه یه چیزی بهمون بدین.  یعنی در این حد پر رو بودم. بعضی ها هم چادر از سرم میکشیدن و میگفتن: عه تو که پسری!  اون سال کلی چیز میز خوراکی گرفتم و بعضی ها پول میدادن که حدود 5000 تومنی جمع کردم! 
خلاصه دورانی داشتیم. 
امیدوارم دل همه مردم ایران خوش باشه. خوش بودن دل مردم باعث میشه که دل خودم هم شاد باشه. 

سریال‌ هایی که دیدم

خب یه چند روزی توی این چند ماه اخیر بود که به صورت دیوانه وار مشغول دیدن سریال بودم. 
یعنی در واقع به واسطه اینترنت رایگانی که داشتم یه سری سریال قبلا دانلود کرده بودم و گفتم شاید بد نباشه که حافظه هاردم رو کم کنم 
با خودم گفتم که بیام اینجا و ازشون بنویسم
اولین سریالی که فقط فصل اولش رو دیدم، سریال BigBang Theory بود که یه سریال فان در حد فرندز بود. توی سریال از کلمات و استعاره های خیلی زیادی راجع به علم استفاده میشد و اگه اون تیکه کلمات رو نمیدونستین احتمالا مفهوم حرف رو تشخیص نمیدادین.


سریال بعدی که کل قسمت هاشو رو دیدم، سریال silicon valley بود که داستان شروع و پایان یک شرکت استارتاپی بود. روند داستان طوری بود که ببینده تا آخرین قسمت باید سریال رو دنبال میکرد.



سریال بعدی که سریال how I met your mother بود که فکر کنم فقط فصل یک اش رو دیدم. اونم سریال خنده دار و باحالی بود. بعضی جاهاش واقعا قهقهمه میزدم. 


سریال  بعدی سریال money heist بود که البته فقط فصل اولش رو دیدم. داستان یه دزدی از بانک مرکزی بود که البته فکر کنم زبانش اسپانیولی بود. اونم جذاب بود ولی دیگه حوصله نداشتم بقیه اش رو دانلود کنم.


سریال بعدی که خیلی خیلی دوست داشتم، سریال Breaking Bad  بود که یه روند داستانی بسیار جذاب و در عین حال بسیار آموزنده بود. این سریال فکر کنم جایزه بهترین سریال کل تاریخ رو گرفته بود و شکی هم توش نیست. واقعا به همه توصیه میکنم که ببینن و در عین حال برای تمرین زبان هم خیلی خوبه. 



البته من همه این سریال هایی که دیدم با زیرنویس فارسی بود که اشتباه کردم. دلیل این کارم هم این بود که میخواستم جایی از فیلم برام گنگ نمونده باشه. ولی برای کسی که هدفش زبان یادگرفتنه حتما زیرنویس انگلیسی توصیه میشه.

غربت آن است که با جمعی و جانانت نیست...


امشب داشتم فکر میکردم که اگه بخوام یه روز زن بگیرم، بین صدای زیبا و چهره زیبا کدوم یکی برام مهم تر خواهد بود؟!
و بعد که بیشتر فکر کردم، فهمیدم که سیرت زیبا از همه چی مهم تره. 

بهرحال اومدم اینجا که حالم رو بنویسم
امشب چقدر دلم میخواست که به یکی بگم: "جانان"