یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

شوآف!

یکی از رفتارهایی که بین ایرانی هایی که خارج از کشور زندگی میکنند میبینم اینه که بعضی ها فکر میکنن به واسطه اینکه خارج از کشور زندگی میکنند باید هر جایی که میرن هر چیزی که میخورن و هر چیزی که میپوشن رو تو چشم بقیه کنند یا اصطلاحا شوآف کنند. این رفتار رو میشه با بررسی صفحات اینستاگرام خیلیا دید. 

متاسفانه فرهنگ جوری شده که بعضی ها فکر میکنن به واسطه اینکه خارج زندگی میکنند و سبک زندگی شون با ایران فرق کرده باید اینو به همه نشون بدن و متاسفانه فکر میکنن که این ها بهشون credit یا اعتبار میده و براشون achievement یا موفقیت حساب میشه. فکر میکنن اینکه تونستن فلان ایالت آمریکا رو ببین یا توی فلان رستوران معروف غذا بخورن یا بتونن بالای فلان برج معروف نیویورک برن براشون اعتبار داره و افرادی بیشتری جذب شون میشن. 

این رفتار بین دختر یا پسرهای مجرد بسیار دیده میشه و جوری شده که یک فضای رقابتی پیش اومده که هر کس که تفریح بیشتری داره آدم موفق تری به چشم بیاد. 

دیدن این کارها خیلی منو اذیت میکنه. در حدی که به شدت فعالیتم رو تو اینستاگرام کم کردم. من خودم از وقتی که اومدم آمریکا با وجود اینکه خیلی از جاهای خفن نیویورک رفتم ولی کلا یک پست تو اینستاگرام گذاشتم که اونم سفرم به واشنگتن دی سی بود و عکسم با کاخ سفید بود که چون همیشه تو اخبار میدیدم و الان از نزدیک دیدمش برام جذاب بود وگرنه به غیر از این هیچ پستی نذاشتم. نمیخوام بگم که کسی که پست یا استوری میذاره کار بدی میکنه و اصلا به من هم مربوط نیست  و هر کس زندگی خودشو داره, منتها بیشتر اوقات آدم ها جوری پست یا استوری میذارن که میخوان عملا شوآف کنند. میخوان همه ببین که اینا اینجا رفتن. میخوان همه ببین که اینا چقدر شاد و خوشحالن. و این رفتار به نظرم خیلی بچگانس. و نشون دهنده کمبود اعتماد به نفسه. 

و این رفتار بین همه قشری از ادما هم پیدا میشه. از تحصیل کرده بگیر تا بی سواد. طرف توی بهترین شرکت هم کار میکنه ولی تنها میاد تو اینستاگرام پست میذاره و میگه  که من اومدم آمریکا و گرین کارتم رو گرفتم و دکترام رو گرفتم و توی بهترین شرکت هم دارم کار میکنم. و اینو میکنه تو چشم مخاطب و نتیجه گیری میکنه که پس من یه آدم موفق به حساب میام. این نشون میده که طرف اینقدر کمبود اعتماد به نفس داره که میخواد با اینها توجه دیگران رو به خودش جلب کنه. البته که تعریف موفقیت برای هر کس متفاوته ولی حتی اگر اون شخص خودشو رو موفق حساب کنه, این رفتارش و شوآف کردن هاش نشون میده که صرفا از لحاظ علمی تو زندگیش موفق بوده و توی جنبه های دیگه زندگیش هنوز بچه است. 

چند وقت پیش هم داشتم به این موضوع فکر میکردم که یکی از خط قرمزهای من توی رابطه شاید این باشه که دوست ندارم طرف مقابلم اینقدر شوآف کنه. و فکر میکنم اگر همچین رفتاری رو از طرف مقابلم ببینم باید توی رابطه ام تجدید نظر کنم. به نظرم آدم باید متعادل باشه . نه خیلی درگیر نشون دادن موفقیت هاش به دیگران باشه نه خیلی هم منزوی باشه طوری که هیچکس نشناستش. به طور مثال دو سه تا از دخترهای دانشگاه ما جوری هستن که هیچ ایونتی رو شرکت نمیکنن. مثلا برای مراسم های ایرانی مثل شب یلدا نمیان. این هم برای من خط قرمزه. نمیدونم شاید با خودشون فکر میکنن که هر چقدر غیر قابل دسترس تر باشن و خودشون رو بگیرن بقیه فکر میکنن که چه دخترهای خوبی هستن. درحالیکه به نظرم چه دختر چه پسر باید روابط اجتماعی داشته باشه چون که انسان یه موجود اجتماعیه. من خودم تنهایی رو دوست دارم و به نظرم آدم ها توی تنهایی از برخی جهات خیلی پیشرفت میکنن. ولی از طرفی آدم باید توی اجتماع باشه و مهارت های اجتماعی رو یاد بگیره. همین دخترهایی که گفتم رو من کلا دو سه بار اتفاقی توی دانشگاه دیدم شون. و اینقدر توی مهارت های اجتماعی ضعیف هستن که طرف نمیتونه یه سلام و احوال پرسی درستی داشته باشه. درحالیکه ممکنه از لحاظ علمی آدم های خفنی باشن. بله منم بلدم که با تنهایی خودم حال کنم ولی سعی میکنم توی جمع باشم و چهارتا چیز یاد بگیرم و خودمو تو جامعه بالا ببرم. 

به نظرم آدم  نه باید خیلی شوآف کنه نه خیلی مرموز باشه. نه خیلی اجتماعی باشه نه خیلی تنها.  بهترین راه اینه که آدم مسیر تعادل رو پیش بگیره.

لانگ دیستنس! چه کنم؟!

قبلا نوشته بودم که از یه دختره که یه باراز یه دانشگاه دیگه اومده بوده دانشگاه ما خوشم اومده بود. بعدش بهش پیام دادم و بهش گفتم که به نظرم آدم جذاب و مهربونی به نظر میرسین و اگر تمایل داشته باشین میتونیم با هم آشنا بشیم. بعدش باهاش هماهنگ کردم و یه بار بهش زنگ زدم و با هم صحبت کردیم راجع به چیزهای مختلف. 

آخر تماس بهش گفتم که مایل هستین که این آشنایی مون رو ادامه بدیم و جواب داد که فعلا نمیدونم. من جوابش رو به حساب بله گذاشتم. 

بعد از این ماجرا چند بار دیگه بهش پیام دادم و حال اش رو پرسیدم. 

ولی توی این مدت هی با خودم کلنجار میرفتم و میرم که آیا ارزش داره آدم برای این رابطه و آشنایی وقت بذاره؟ 

قطعا جواب من مثبته و من حاضرم وقت و انرژی بذارم برای این آشنایی حتی اگر آخرش نتیجه ای نداشته باشه. ولی تنها مشکل من بحث مسافت هست. اون یه ایالت دیگه زندگی میکنه که با ماشین ۲ ساعت راهه! و من حتی اگر بخوام آخر هفته ها هم برم پیشش باز هم به نظرم وقت کمی رو با هم میگذرونیم. این مسافت باعث شده که توی این دو راهی گیر کنم. به نظرم رابطه لانگ دیستنس خیلی سخت میشه و فرصت کمی پیش میاد که دو طرف با هم آشنا بشن. نمیگم هر روز باید همدیگر رو ببینیم ولی باید رفتار طرف مقابل رو توی موقعیت های مختلف دید و ارزیابی کرد و این با ملاقات پیوسته محقق میشه. آدم های این دوره زمونه که خودمم یکی شون هستم جوری شدن که شناخت شون سخت تر شده. گاهی اوقات تا آدم زیر یه سقف نره نمیتونه شناخت خوبی از طرف پیدا کنه. بنابراین  همین موضوع مسافت باعث شده که زیاد تمایل نداشته باشم این آشنایی رو ادامه بدم. 

از طرفی ُ‌احساس میکنم طرف مقابل ام هم زیاد تمایل به آشنایی نداره. چون من فکر میکنم اگر من ۱۰ قدم برای یه داشتن رابطه برمیدارم انتظار دارم که طرف مقابل هم یه قدم برداره. وقتی من اون شوق و نیاز رو در طرف مقابل ام نمیبینم ناخودآگاه دلسرد میشم. ولی بعضی اوقات فکر میکنم که شاید طرف هم دوست داشته باشه ولی شاید به خاطر حجب و حیا یا هر چیز دیگه ای که اسم اش رو بذاریم نمیخواد شور و شوق نشون بده. واقعا نمیدونم این رفتار خوبه یا بد. ولی هر چیزی که هست باعث شده که من دیگه دوست نداشته باشم باهاش ارتباط بگیرم. 

میدونم که این تفکرات ممکنه که خیلی سطحی نگری در نظر گرفته بشه و خودمم قبول دارم که توی این مسیر و شناخت جنس مخالف و نحوه و آداب یه رابطه خوب باید کلی چیز یاد بگیرم و هنوز ممکنه چیزهای ابتدایی رو ندونم. توی این مسیر هم تا حالا کلی اشتباه کردم که ناشی از بی تجربگی ام بوده. ولی دارم سعی میکنم که چیزهای مختلف یاد بگیرم تا بتونم شخص مورد نظرم رو پیدا کنم و رابطه خوبی رو باهاش شروع کنم.