یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

آزمایش چکاپ

هفته پیش رفتم دکتر که برام آزمایش چکاپ بنویسه. همه آزمایش های مهم رو برام نوشت. بعد شنبه اش که ناشتا بودم رفتم آزمایش خون و ادرار و مدفوع رو دادم. و پنجشنبه اش جواب آزمایش آماده شد‌. خدا رو شکر مشکل مهمی نداشتم. فقط Creatinine خونم که مربوط به دفع مواد زائد توسط کلیه ها میشه لب مرز بود که باید مراقب باشم. ویتامین D3 بدنم هم کافی نیست. که با خوردن قرص فکر کنم مرتفع بشه. 

برای تست سل هم بقیه رفته بودن ۱۶ آذر و ازشون ۲۹۵ تومن گرفته بودند. من دیدم خیلی گرونه و رفتم پرس و جو کردم و دیدم درمانگاه دم خونه مون ۱۶ تومن میگیره. که رفتم همونجا انجام دادم. سه شنبه رفتم و برام یک مایعی زیر پوستم تزریق کرد و گفت که نباید بخوارونی و نه آب بهش بخوره. ۴۸ ساعت بعد هم رفتم دوباره چک کرد و نتیجه اش منفی شد. این تست اینجوری هست که زمانی مثبت درمیاد که اون مایع زیر پوست شروع به متورم شدن بکنه. عرف اش اینجوریه که اون قطر مایع کمتر از ۱ میلی متر باشه. امروز دوباره رفتم پیش خانوم رحمتی و تست سل ام رو وارد فرم دانشگاه و برگه زرد کرد. یه فرم دیگه هم داشتم که برام پر کرد. فشار خون و قد و وزنم رو اندازه گرفت و تمام.

امروز هم اومدم مدارک ترجمه ام رو بگیرم‌. بهشون گفتم که من برای ریزنمرات و دانشنامه یک نسخه اضافی میخوام. درحالیکه یک نسخه برام چاپ کرده بودند. میگم ببینید من به مسئول تون گفتم یک نسخه اضافه میخوام و تو رسید هم نوشته. میگه نه! یک نسخه باهات حساب کرده و اگه حساب کرده بود توی یک ردیف دیگه باید می نوشت‌. دیگه حوصله بحث باهاشون رو ندارم‌. گفتم باشه الان یک نسخه حاضر میشه؟ میگه حالا بشین تا ببیینم چی میشه‌. دیگه دوباره هزینه نسخه اضافی که ۱۳۸ تومن شد رو ازم گرفت. الان هم که دارم این متن رو مینویسم توی دارالترجمه نشستم‌ و منتظرم. البته گفت که بعد از ظهر حاضر میشه ولی من گفتم نمیتونم برم و بیام دوباره‌. همینجا میشینم تا حاضر شه. خلاصه داستانی داریم.

متروی تهران

من بیشتر از ۱۰ ساله که دارم از مترو استفاده میکنم. در مدت این سالها شاهد تغییر بافت مترو و رفتار مردم شدم. به نظرم یکی از جاهایی که میشه یک جامعه رو از ابعاد مختلف بررسی کرد مترو هست چرا که جامعه آماری بالایی داره و تنوع زیادی وجود داره‌. 

از بعد شلوغی باید بگم که مترو هر سال داره شلوغ تر میشه‌. به طبع اون ایستگاه های بیشتری تاسیس شدن ولی  باز هم واگن ها شلوغه‌. این میتونه هم ناشی از افزایش جمعیت تهران باشه و هم کمبود واگن ها.

مسئله دوم که میشه بررسی کرد از بعد اقتصادی هست. سال های قبل تعداد دست فروش ها زیاد نبود. ولی الان میبینم که خیلی بیشتر شدن. عموما هم افرادی هستند که از شهرستان ها برای کار به تهران اومدن‌. بعضی اوقات میبینم که یک پدر سالخورده داره با التماس یه جفت کفی کفش به قیمت ۵ هزار تومن میفروشه ناراحت میشم. با خودم میگم که این پیرمرد چقدر باید کفی بفروشه که بتونه خرج شکم خودش رو توی این مملکت دربیاره. یا وقتی زنی جوان رو میبینم‌‌ که میان انبوه مردها راه خودش رو باز میکنه و دست فروشی میکنه. آدم این صحنه ها رو میبینه باید خون گریه کنه. و مسئولینی که باید بمیرند. به سادگی میشه مشاهده کرد که جامعه ما روز به روز و با شدت زیادی داره فقیر تر میشه. فقط کسانی که پول دارند با دلالی کردن گردن شون کلفت تر میشه. 

مسئله آخر که میخوام بهش اشاره کنم فرهنگ مردم هست. به نظرم باز هم میشه فرهنگ مردم رو از مترو متوجه شد. چند بار من شاهد دعوا تو مترو بودم. این فرهنگ که باید اجازه بدی اول مسافرین پیاده بشن و بعد شما سوار بشی اغلب رعایت نمیشه. یا در گذشته وقتی فرد سالخورده ای سوار میشد یه عده از صندلی شون بلند میشدند و جاشون رو به اون فرد میدادند ولی الان کمتر این کار رو میبینم. یا اصلا صندلی هایی که مخصوص افراد سالمند هست اغلب توسط جوان تر اشغال شده اند. فرهنگ کتاب خوانی رو میشه از مترو هم بررسی کرد. شما برو توی یک قطار و سرشماری کن که چند درصد مردم دارن کتاب میخونن. من خیلی کم این صحنه رو دیدم که یه نفر داشته کتاب میخونده. اغلب و بالای ۹۰ درصد مردم تلفن دست شونه و وقتی نگاه میکنی میبینی که ۷۰ درصد دارن بازی میکنن و ۳۰ درصد دارن تو اینستاگرام ول میچرخن و خودشون نمیدونن دنبال چین. 

من به شخصه جزو افرادی هستم که نه میتونم کتاب بخونم چون سرم درد میگیره و نه اینکه از گوشی استفاده میکنم. ترجیح میدم که چشم هامو رو هم بذارم و کمی تمرکز کنم. البته یه زمانی بیشتر وقتم رو تو مترو زبان میخوندم ولی دیگه الان معمولا کاری نمیکنم.

این موارد بالا رو میشه در جاهای دیگه مثل اتوبوس و تاکسی هم بررسی کرد و دید که چقدر مردم ما از جنبه های مختلف زندگی دارم پیشرفت یا پسرفت میکنیم.

دوران کلیرنس

قبلا فکر میکردم که آزمون زبان بدم و اپلای کنم و پذیرش بگیرم دیگه تمومه. بعد بحث گرفتن وقت سفارت و ویزا اومد. و حالا در برزخی به اسم دوران کلیرنس به سر میبرم. 

این زمان هم به زودی تموم میشه. میدونم. یه روز صبح از خواب بیدار میشم و میبینم که ویزا شدم. و یه روز دیگه یا شب دیگه دارم میرم فرودگاه.

متناقض ترین حس های عمرم رو این روزا دارم زندگی میکنم. مثل این میمونه که تمام حس های قابل ادراک بشر رو بریزن توی یک کاسه و با هم مخلوط کنن و بعد بگن بیا اینو سر بکش. و تو نمیدونی که روز و شب ات رو با غم سپری کنی یا مسرورانه منتظر لحظه پرواز باشی. یه شب مثل امشب که از شدت استرس و چیزهای غیر قابل منتظره ای که قراره در مملکت غریب پیش پام اتفاق بیفته، فکر و دلم به ازدواج افتاد. 

داشتم توی ذهنم مرور میکردم که چجوری مراحل و تدارکات یه ازدواج رو دقیقا مثل همون پروسه ای که برای اپلای طی کردم بچینم. چجوری با فرد مورد نظرم آشنا بشم؟ چه ملاک هایی رو باید در نظر بگیرم؟ چجوری توی جامعه رفتار کنم تا کسی رو به خودم جلب کنم؟ اصلا در حین درس خوندن اقدام کنم یا وقتی کار و اقامت رو مهیا کردم؟ و.... جواب بخشی از این سوالات رو سعی کردم پیدا کنم. ولی به یاد خدایی افتادم که همیشه و توی همه مراحل هوامو داشته‌. خدایی که بهترین ها رو برام رقم زده زمانی که فکر میکردم بدترین چیز برام بوده. و برعکس. من زیاد آدم مذهبی ای نیستم‌. ولی به یه چیز خیلی اعتقاد دارم. اونم اینه همیشه خودم رو میسپارم به دریای کرامت و خواسته خدا. میدونم که توی بدترین لحظات همیشه صلاح ام رو خواسته و میخواد. اگر یه روز میخندم یا گریه میکنم، اگر یه روز شادم یه روز ناراحت همش رو به این دید نگاه میکنم که همه اینا به صلاح و نفعم بوده که دارم تجربه اش میکنم. 

صفحه ذهنم رو از این خیالات و سوالات بالا پاک میکنم و به دلم میگم: "نگران نباش، تو خدایی داری که همیشه هواتو داره"

خدایا شکرت 

تعویق سربازی، ترجمه، فاند

پنجشنبه رفتم پلیس +۱۰ و درخواستم رو برای تعویق تاریخ اعزام به خدمت ثبت کردم‌. شب اش ساعت ۹ پیامک اومد که درخواست تون تایید شده. دیگه امروز دوباره رفتم پلیس +۱۰ و برگه سبز جدیدم رو گرفتم. با وجود این تعویق همچنان چند روز تاریخ اعزامم زودتر از تاریخ شروع پروگرم هست و مجبورم برای گرفتن معافیت تحصیلی موضوع رو با خود نظام وظیفه درست کنم. 

همون پنجشنبه رفتم میدون انقلاب دنبال یک دارالترجمه منصف. چند جایی قیمت کردم که ۲ تومن به بالا پیشنهاد دادند. در نهایت یه جایی رو پیدا کردم که با قیمت ۱ میلیون و ۱۵۰ کارم رو انجام میداد. همون جا سفارش دادم و گفتن که ۲ هفته دیگه آماده میشه.

دانشگاه مون یک کار باحالی که کرده این بوده که فاند مون حدود۱۲ درصد زیاد کرده. بچه های ترم بالایی و خود ما که جدید الورود هستیم یه پتیشن امضا کردیم که هزینه ها زیاد شده و این فاند دیگه جوابگومون نیست‌. واقعا هم اینطوریه. قیمت خونه ها زیاد شده و یک استدیو نزدیک دانشگاه ۱۳۰۰-۱۴۰۰ قیمت داره‌. کلا منطقه هوبوکن مثل منهتن نیویورکه‌. خلاصه که حقوق مون رو از ۲۸۸۰ به ۳۲۲۰ زیاد کردن.

چند روز پیش یکی از طبقات آپارتمان مون به بابام گفته که به پسرت بگو موقع تردد تو ساختمون با شلوارک بیرون نیاد. من همینطوری موندم که ملت چجوری به خودشون اجازه میدن راجع به پوشش بقیه نظر بدن. حالا من که پسرم و شلوارکم پاییین زانومه. میخواستم برم همون لحظه برم دم خونه اش و بگم به تو چه! دیگه بابام پشیمونم کرد. یادمه دو سه سال پیش رفته بودم گزینش یه جای دولتی و اون آقایی که باهام مصاحبه کرد بهم گفت که دفعه بعدی با شلوار لی نیا! من هم بعد اون دیگه نرفتم و ادامه ندادم‌. از این قیبل رفتارها کم ندیدم تو این مملکت. توی اینجا هر کس که متظاهر تر باشه بیشتر پیشرفت میکنه‌.

جمع کردن وسایل شخصی ام همچنان ادامه داره‌. کمد رو مرتب کردم و چیز هایی که قرار نیست ببرم رو توی یک کارتن جمع کردم تا جا باز بشه‌. ولی همچنان یک سری کارهای دیگه هست مثل چک آپ بدن و دندان پزشکی که باید انجام بدم. 

کارهای تمام نشدنی

این روزا کمتر وقت کردم که بیام اینجا رو آپدیت کنم یا حتی به فکر نوشتن یک مطلب جدید باشم.

کارهای آماده شدن برای رفتن تمومی ندارن. هر روز یه دغدغه جدید برام به وجود میاد و میرم دنبالش. از کارهای خودم گرفته تا کارهای خونه.

مهم ترین دغدغه برام گرفتن دلار بود که خدا رو شکر داره اوکی میشه. چند ماه پیش فکر میکردم که ۴۰۰۰ دلار برام برای ماه اول کافی باشه ولی با مشورت دوستان خارح نشین متوجه شدم که مبلغ کمیه و ممکنه به مشکل بخورم‌. به خاطر همین رفتم بانک ملی حساب ارزی باز کردم و بعدش صبح زود رفتم صرافی بانک ملی و ۲۰۰۰ تا دیگه گرفتم‌. منتها فرقش این بود که دیگه صرافی پول نقد بهتون نمیده و میریزه به حساب ارزی تون و شما باید برین دوباره از بانک تحویل بگیرین. تو این ما بین بانک هم کارمزد خودش که حدود ۵ تومن میشه رو میگیره و ۱۰۰ دلار هم باید تا ۶ ماه توی حساب تون بمونه. دمشون گرم.

دغدغه دیگم جمع کردن چمدون هست. کلی لیست آماده کردم که هی خط میزنم و هی مینویسم‌. بابا و مامانم هم هی میخوان خرید کنن. مثلا سر بردن زودپز کلی باهاشون بحث کردم که بردن اش خوبه ولی هم سنگینه هم جا میگیره. 

دغدغه بعدیم یه سری کارهای اداریه. چند وقت پیش رفته بودم شهرک آزمایش که سابقه گواهینامه و تخلفات ام رو بگیرم که خانمی که اونجا بود بهم این برگه رو نمیداد و میگفت که ۱ ماه قبل پرواز ات بیا چون این برگه ۲ ماه بیشتر اعتبار نداره. منم گفتم که خانم من که برسم اونور که بلافاصله ماشین نمیخرم که و بلاخره اگه قرار باشه باطل بشه میشه دیگه و باید دوباره بگیرم. گفت که خب هر موقع خواستی ماشین بگیری به بابات بگو بیاد اینجا بگیره و برات بفرسته. گفتم من همچین کاری نمیکنم. خلاصه بعد کلی بحث گفت که این نامه رو یکبار بیشتر برای هر نفر در سال صادر نمیشه و من میدونم که پشیمون میشی ولی اگه دوباره بیای دیگه بهت نمیدم‌. اسمت هم یادداشت میکنم. واقعا رفتار زننده ای باهام داشت در حالیکه حرفش اشتباه بود. توی برگه هیچ جایی از تاریخ انقضا حرف نزده و تنها گفته که گواهینامه ۱۰ سال اعتبار داره. و من این برگه رو برای زمانی میخوام که اگه یه موقع ماشین گرفتم پول بیمه کمتری بدم‌. قانون گرفتن گواهینامه توی هر ایالت فرق میکنه‌. مثلا توی نیوجرسی شما با داشتن گواهینامه ایران میتونی گواهینامه اون ایالت رو تنها با گذروندن امتحان کتبی بگیری ولی توی نیویورک نمیشه. این خانوم جوری رفتار میکرد که انگار همه قوانین رو میدونه. خلاصه گواهی ها رو گرفتم و اومدم‌. واقعا شهرک آزمایش بدترین جایی بود که توی این مدت رفتم.

این روزا قیمت همه چی گرون شده و واقعا اعصابم خرد شده‌. امروز قیمت کردم که دانشنامه و ریزنمرات و گواهینامه ام به همراه این گواهی ها ترجمه کنم طرف گفت ۱ و ۸۰۰ میلیون میگیرم. گفتم چه خبره مگه؟! میگه تعرفه ها ۲ برابر شده‌. واقعا هر روز خدا رو شکر میکنم که دارم از این مملکت میرم ولی دلم واسه پدر و مادر خودم و بقیه خانواده ها میسوزه که باید با این شرایط بجنگن. یه روز مرغ نیست یه روز شکر. 

برم بخوابم که فردا میخوام برم سربازی ام رو یک ماه عقب بندازم و برم انقلاب یه جای ارزون پیدا کنم مدارکم رو ترجمه کنم‌.