یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

خبرهای این روزها

این چند روز خبرهای ناراحت کننده از لغو شدن ویزا و sevis برخی از دانشجویان ایرانی و غیرایرانی اومده بیرون. چیزی که من میدونم اینه که برخی از افراد دانشجو رو که سابقه جرم داشتند یا حتی نداشتند رو دارن استوس شون رو باطل میکنند. واقعیت اینه که نه اداره مهاجرت و نه خود افراد حرفی در این مورد نمی زنند و صرفا یه سری حدس و گمان هست که داره پخش میشه. بعضی ها میگن که حتی داشتن تیکت رانندگی هم ممکنه به ضرر تون تموم بشه. 

ولی چیزی که هست این چند هفته اخیر باعث شده که استرس و اضطراب بین دانشجوها بیشتر بشه. 

جدیدا اداره ICE هم داره به صورت رندوم تو خیابون ها میچرخه و کسانی که غیرقانونی تو آمریکا هستن رو بیرون میکنه. به خاطر همین بعضی ها میگن که اسناد مهاجرتی مثل I-20 و I-94 تون همیشه همراه تون باشه که اگه کسی ازتون خواست بهش نشون بدین. بعضی ها میگن که اگه همراه تون نباشه ممکنه که دیپورت تون کنند. ولی من همش میگم که مگه میشه همینطوری یه نفر رو از کشور بیرون انداخت. 

از طرفی از ماه می یه قانون اومده بیرون که میگه کسانی که داخل آمریکا میخوان سفر بکنن علاوه بر گواهینامه باید یه مدرک دیگه ارایه بدن یا اینکه real-ID نشون بدن. قبلا فقط گواهینامه کفایت میکرد. الان باید real-ID داشته باشی یا اگه نداری پاسپورت نشون بدی. و به خاطر همین همه هجوم بردن وقت real-ID بگیرن و وقت گیر نمیاد. من هفته پیش با کلی زحمت وقت گرفتم. ولی پشیمون شدم که برم بگیرم. چون یکی از دوستانم رفته بود گرفته بود ولی فقط یه سال براش اعتبار زدند و باید هر سال بره تمدید کنه. به خاطر همین من پشیمون شدم که برم. برای من که قراره یه سفر برم باید پاسپورتم رو با خودم ببرم. از طرفی بردن پاسپورت هم ممکنه ریسکی باشه و یه موقع گم بشه. بعضی ها میگن که اگه پاسپورت ات رو نشون بدی و آفیسر ویزات رو ببینه ممکنه بهت مشکوک بشه. چون که تاریخ ویزات تموم شده. بعضی ها ممکنه قانون رو ندونن و برات مشکلی پیش بیاد. واقعیت اینه که ما دانشجو ها که وارد آمریکا میشیم ویزامون بعد یه مدت منقضی میشه و بعدش با استتوس F1 داخل آمریکا هستیم و اون منقضی شدن ویزا مهم نیست. بعضی آفیسرها ممکنه این رو ندونن و برات مشکل درست کنند. به خاطرهمین میگن تا جای ممکن پاسپورت نشون ندین و با real-ID سفر کنید. والا من که دیگه مغزم نمیکشه. هیچ وقت فکر نمیکردم که آمریکا هم که باشم این همه مشکل داشته باشم. واقعیت اینه که تا گرین کارت ام رو نگیرم هیچ وقت آسایش نخواهم داشت. و حتی بعد از گرین کارت هم با یه سری جرایم مثل DUI یعنی رانندگی در حین مستی ممکنه گرین کارتت لغو بشه. به خاطر همین تا وقتی شهروند نشدی باید دست به عصا راه بری. 


تجربه اولین دیت

هفته پیش برای اولین بار توی آمریکا دیت رفتم. 

به پیشنهاد من رفتیم یه رستوران ترکیه ای تو منهتن و شام خوردیم. و هفته  بعد دیت اول هم به پیشنهاد اون رفتیم یه کافه و بعدش رفتیم یه موزه رو تماشا کردیم. نتیجه دیت این بود که ما مثل هم فکر نمی کنیم و هم من هم مثل اون به این نتیجه رسیدیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که این رابطه رو ادامه ندیم.

دلایلی که باعث شد این رابطه رو ادامه ندیم اینا بود:‌

۱- طرف مقابل فقط غذای حلال میخورد و توی این چند سالی که آمریکا بوده تا حالا غذای غیرحلال نخورده. من خودم با این موضوع مشکلی ندارم و اتفاقا دوست دارم همیشه غذای حلال بخورم. منتها فکر میکنم اینکه سفت و سخت به این موضوع پایند باشی در آینده توی زندگی مشترک مشکل ساز باشه. تصور کردم که مثلا من به همسرم میگم که بیا بریم فلان رستوران ایرانی غذا با هم بخوریم. حالا طرف اگه فقط غذای حلال بخوره ممکنه نتونه بیاد و یا اگه بخوایم جایی یا مهمونی بریم باید دایما چک کنیم که غذا حلال باشه. این موضوع برای من اذیت کننده خواهد بود و فکر میکنم توی دراز مدت باعث بحث و جدل میشه. 

2- طرف بهم گفت که دوست داره پارت تایم کار بکنه و به من گفت که ترجیح میده که بار اصلی اقتصادی خانواده بر دوش مرد باشه و گفت که دوست داره به جنبه های دیگه زندگیش تمرکز کنه تا اینکه بخواد هر روز از صبح تا عصر بره سر کار. من این موضوع هم مشکل داشتم. من فکر میکنم توی جامعه آمریکا نقش مرد و زن دیگه تفکیک پذیر نیستند که بخوایم براشون مسیولیت خشک تعریف کنیم. من ترجیح میدم که همسرم پا به پای من کار کنه تا بتونیم زندگی مون رو بسازیم. و زندگی توی آمریکا هم این مساله رو حکم میکنه چرا که همه چی بر پایه وام هست و به نظرم زن و مرد باید با همدیگه کار کنن تا بتونن وام های خونه یا ماشین یا هزینه های بچه ها رو تامین کنند. طرف دیدگاه سنتی داشت و مثل قدیم میخواست باشه که بیشتر توی خونه باشه و مرد بیرون خونه. من اینطوری نیستم. ترجیح میدم نقش ها منعطف باشند. همانطور که من خودم رو هم موظف میدونم که توی کارهای خونه مثل آشپزی و... کمک کنم. 

۳- طرف خیلی مذهبی بود. من از آدم مذهبی خوشم میاد. ولی از آدم خشک مذهبی خوشم نمیاد. ازش راجع به مهمونی ها و عروسی هاشون پرسیدم و جواب داد که معمولا توی عروسی ها و مهمونی ها زن و مرد قاطی نمیشن که بخوان با هم برقصن. در حالیکه خانواده ما اینطوری نیستن. اگه یه جمع خانوادگی مثل تولد باشه زن و مرد اگه دوست داشته باشن میرقصن. من ترجیح میدم که همسرم توی بعضی مناسبت های خانوادگی بیاد و با من برقصه. یا اگه یه مهمونی یا جایی رفتیم معذب نشه. اینم شاید یکی از دلایلی بود که همسو نبودیم با هم.

4- طرف از ۱۸ سالگی آمریکا اومده بود و الانم داره با وام درس میخونه. خانواده اش هم اینجا هستند. 

درحالیکه من کلی زحمت کشیدم که اپلای کردم و به اینجا رسیدم. کلی سختی زبان و مقاله و مشکلات ایران رو کشیدم که تونستم بیام اینجا و فول فاند بگیرم. مسیر اومدن ما کاملا با هم فرق میکنه. شاید اون نتونه تصور کنه که من چجوری دارم اینجا زندگی میکنم با حقوق دانشجویی. و چجوری دارم گرین کارتم رو با کلی مشکلات میگیرم. احساس میکنم اون درکی نسبت به این موضوع نداره و شاید نتونه در آینده منو درک کنه. اون خانواده اش اینجا هستند و میتونه بهشون هر موقع بخواد سر بزنه. ولی برای من اینطوری نیست. شاید درکی از این موضوع نداشته باشه که دوری از خانواده چقدر سخته. 


همه اینا مسایلی بود که دست به دست هم داد که نتونیم این رابطه رو ادامه بدیم. و فکر میکنم مسایل مهمی هم بودن و نمیشد در ادامه با هم درستش کنیم یا بسازیمش. اگرچه اینایی که گفتم دلیل نمیشه که طرف بد بود و من خوب بودم. صرفا اختلاف توی سبک زندگی هامون و عقاید و هدف هامون تو زندگی بود که مشکل ساز بود.  
اینم بمونه به یادگار از اولین خاطره دیت ام تو آمریکا. 

آب و هوا

قبلا ایران که بودیم زیاد آب و هوا رو چک نمیکردم. و اگر هم چک میکردم جوری بود که صرفا بدونم برف میاد یا نه. 

اما اینجا که اومدم چک کردن آب و هوا جزوی از زندگی روزمره ام شده. گاهی اوقات روزی چند بار آب و هوا رو چک میکنم. معمولا وقتی صبح ها دارم میام دانشگاه و معمولا وقتی که از دانشگاه میرم خونه و آخر شب هم باز هم آب و هوای فردا رو چک میکنم.

دلیل اش اینه که اینجا آب و هوا به شدت سریع تغییر میکنه. ممکنه امروز دما ۱۰ درجه بالای صفر باشه ولی فرداش ممکنه ۱۰ درجه زیر صفر بشه. یا ممکنه ببینید که الان هوا آفتابیه ولی یک ساعت دیگه جوری بارون میگیره که تو عمرتون ندیدین. یادمه روزهای اولی که اومده بودم توی همین اشتباه افتادم. چندین بار بدون چتر بیرون رفتم و خیس آب شدم. و بعدش به خودم قول دادم که همیشه آب و هوا رو چک کنم. کلا شرق آمریکا سرده و همه چیش به صورت شدید اتفاق میفته. مثلا اینجا بادهای شدید زیاد میاد. یا تابستون هاش معمولا شرجی شدید میشه. جوری نیست که بگی حالا میرم بیرون یه نم بارونی هم بهم میخوره. وقتی بارون میاد شدیده معمولا و زیاد نمیتونی ازش لذت ببری. زمستون هاش هم معمولا سرده ولی نه به سرمای شمال آمریکا یا کانادا. مثلا توی زمستون دما معمولا زیر صفره. کم ترین دمایی که اینجا من تجربه کردم منفی ۱۵ درجه زیر صفر بود که واقعا برای منی که از تهران میمومدم و به ندرت هوا زیر صفر بود کمی اذیت کننده بود. معمولا برف هم زیاد میاد . لااقل امسال زیاد اومد. ولی باز مثل ایالت های میشیگان یا شیکاگو یا شهرهای کانادا نیست که بخواد زندگی مردم رو مختل کنه.


یکسال گذشت!

نشسته بودم روی نیمکت های دانشگاه  و همینطور که داشتم آسمون خراش های نیویورک رو تماشا میکردم و چایی ام رو میخوردم یادم افتاد که پریروز سالگرد ورودم به آمریکا بود. یادش بخیر! تک تک لحظات ورودم به آمریکا رو به یاد دارم. توی صف nonimmigrant ها توی فرودگاه جان اف کندی ایستاده بودم و در حالیکه به زور اینترنت فرودگاه وصل شدم با مامان بابام تماس گرفتم. وقتی صدای هم دیگر رو شنیدم ناخودآگاه همه مون زدیم زیر گریه. گفتم بابا من رسیدم آمریکا! بابام همینطوری که داشت گریه میکرد گفت خدا رو شکر. گفتم من حالم خوبه نگران نباشین.  گفتم من باید دیگه برم. دوستتون دارم. تلفن رو قطع کردم. چقدر اون لحظه دلم گرفت. ولی سریع خودم رو جمع و جور کردم. با خودم گفتم اینجا آمریکاست. کسی به حالت دلش نمیسوزه. باید همه چیز رو تحمل کنی. خیلی اتفاقات پیش روته! 

اومدم خونه ای که از قبل گرفته بودم. هم خونه ایم ناهار درست کرده بود. با هم خوردیم و رفتیم بیرون تا سیم کارت بگیرم. تک تک اون لحظات هم یادمه. اولین بار که داشتم توی خیابون های آمریکا قدم میزدم. چقدر همه چیز برام تازگی داشت. آدما, ساختمون ها و حتی آسمون اش با ایران فرق داشت. شب که شد تو اتاق ام یه پتو انداختم زیرم و خوابیدم. چقدر اون شب احساس تنهایی کردم. ساعت چهار صبح دیدم بابام داره زنگ میزنه. گفتم سلام. گفت خوابیدی؟‌گفتم آره . اینجا ۴ صبحه هنوز. گفت ببخشید هنوز عادت نکردم به تایم شما. 


اینو تعریف کردم چون امشب هم مثل اون روز احساس تنهایی کردم. احساس درموندگی کردم. ماجرا از این قراره که هم خونه ای قبلیم یه جاب گرفت و رفت بوستون. من باید هم خونه ای جدید پیدا میکردم چون میخواستم توی اون خونه بمونم. متاسفانه هم خونه ای که انتخاب کرد آدم درستی از آب درنیومد و هر روز توی این یک ماه گذشته داره منو با کارهای مختلف اذیت میکنه. دیگه امروز بهش گفتم ببین من حاضرم ۵۰۰ دلار بهت بدم فقط اجازه بده من از این خونه برم و خودت یه هم خونه جدید پیدا کن. خیلی توی این مدت اذیت شدم. حالا نمیدونم چی پیش میاد. ولی میدونم هر چی پیش بیاد خدا صلاحم رو میخواد. 


خدایا شکرت 


این چند مدت که نبودم

از آخرین باری که اینجا نوشتم خیلی وقته میگذره. اینقدر توی مدت اتفاقات زیادی افتاده که نمیدونم از کجا شروع کنم

اولا که نوروز شد. اولین سال نوی دوری از وطن رو تجربه کردم. یاد عید ایران افتادم. دلم حال و هوای روزهای دم عید رو خواست. روزهای خونه تکونی و عجله و شلوغی خیابون ها توی روزهای منتهی به عید یه  حس و حال دیگه ای داره. اینجا ولی خبری از این چیزا نبود. ایرانی های نیویورک برای سال نو برنامه داشتن منم رفتم مهمونی اونا. بد نبود و با چند نفر ایرانی آشنا شدم ولی خب تحویل کردن سال نو با خانواده یه حال دیگه ای داره. 
چند روز بعد هم انجمن ایرانی های دانشگاه برنامه داشتن و اونم خوش گذشت. 
توی این یه ماه کم و بیش درگیر امتحان جامع دکترا بودم. تا اینکه دوشنبه بلاخره امتحان ش رو دادم و خیالم راحت شد. نتیجه اش دو هفته دیگه میاد. اگر قبول بشم رسما با عنوان Ph.D. Candidate شناخته میشم. تا الان Ph.D. Student بودم در واقع. امتحان جامع توی آمریکا برای هر دانشگاه و برای رشته متفاوته. هر دپارتمان قوانین مخصوص به خودش رو داره. بعضی ها هم امتحان کتبی میگیرن هم شفاهی. بعضی ها فقط شفاهی. 

برای دپارتمان ما اینجوری بود که باید بین چند درس تخصصی یکی رو انتخاب میکردی. و بین دو تا درس ریاضی هم یکی رو انتخاب میکردی. بعد از هر درس چند تا سوال میاد که باید به صورت کتبی جواب بدی. برای ما زمانش ۴ ساعت بود. اگر این امتحان رو رد بشی اغلب یه فرصت دیگه بهت میدن. اگر بازم رد بشی فکر کنم بعضی از دانشگاه ها اخراجت میکنن. خلاصه یکی از امتحان های مهم دکترا محسوب میشه.
این مدت کار خاص دیگه ای نکردم. بیشتر از روزهای بهاری اینجا لذت میبرم. این اولین بهاری هست که اینجا هستم و خیلی از دیدن درخت ها و شکوفه ها کیف میکنم. واقعا یه سری شکوفه ها رو میبینم که نمونه اش رو توی ایران ندیدم. بسیار زیبا هستند. 

یکی از اتفاقات مهمی که این مدت برام افتاد اپلای کردن برای گرین کارت بود. به دو تا از وکیل های معروف ایمیل زدم تا کیس ام رو بررسی کنند. اول به Chen ایمیل زدم ولی بهم گفت که نمیتونه پرونده ام رو قبول کنه. ولی بعدش به Porter پیام دادم و خوشبختانه گفت که رزومه خوبی دارم و پرونده ام رو با گارانتی و تضمین قبول کرد. منم خیلی خوشحال شدم و سریع باهاش قرارداد بستم. هزینه این وکیل شش هزار دلار میشه که توی ۱۲ ماه برام قسط بندی کرد. هزینه فایل کردن پرونده هم ۱۳۰۰ دلار میشه. چند تا فرم برام فرستادن که این روزا مشغول پر کردن اونا هستم. 

واقعا خیلی خوشحال شدم که وکیل پرونده ام رو قبول کرده و یکی از استرس های زندگیم تقریبا رفع شد. حالا میتونم امیدوارم باشم که تا ۲ سال آینده میتونم گرین کارت ام رو بگیرم. 
این چند روز باید خیلی سخت کار کنم تا بتونم یکی دو از پروژه های این ترم ام رو تموم کنم تا تابستون یه پروژه دیگه رو شروع کنم. خوشبختانه تابستون هم از طرف دانشگاه فاند میگیرم. باید یه رزومه خوبی بسازم تا سال آینده یا دو سال بعدش بتونم یه کارآموزی خوبی گیر بیارم.