یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

رسیدم آمریکا

الان چند روز هست که رسیدم آمریکا.

از لحاظ رفتن به مشکل خوردم. کانتر ترکیش تو ایران کوله ام رو به بهانه اینکه سنگینه تگ نمیزد و منو تا نیم ساعت دم پرواز نگه داشت. واقعا دیگه داشتم پرواز رو از دست میدادم‌. خدا لعنت اش کنه.

بعدش با یه مکافاتی سوار هواپیما شدم. رسیدم استانبول و بعدش نیویورک.

دانشگاه برام اوبر گرفت رایگان. مستقیم رفتم جایی که اجاره کرده بودم.‌

این روزا درگیر کارهای دانشگاه و بانک بودم. 

حقیقتش احساس میکنم یه کم سرم شلوغ شده و نمیتونم اینجا رو آپدیت کنم. به خاطر همین فکر کردم یک پیج اینستاگرام بزنم و از این به بعد اونجا فعالیت کنم راحت ترم. آدرس اش رو بعدا اینجا میذارم.

شب آخر

همه این شب ها رو با لبخند و خنده سپری کردم.

امشب دیگه بغضم ترکید.

نوشتنم نمیاد. همینقدر بسه!


هفته آخر

این هفته که داره میگذره آخرین هفته ایه که تو ایرانم. راستش از این حس کمی میترسم وقتی فکر میکنم هفته بعد یه جایی به دور از پدر و مادرم هستم. جایی که فرسنگ ها دوره و نمیتونی با گرفتن یه بلیت ساده بهشون سر بزنی. 

دارم از لحاظ روحی خودم رو آماده میکنم و به خودم القا میکنم که این راهی که اومدم هدف نبوده که بخوام از تلاش کردن دست بکشم. مهاجرت صرفا یه وسیله بوده که باید همچنان راهم رو ادامه بدم. چیزی که توی اینستاگرام یا یوتیوب مد شده اینه که بعضی بچه ها با ساختن یه کانال یا پیج میان و از زندگی روزمره شون محتوا تولید میکنن. این کار خوبه ولی وقتی بد میشه که طرف به خودش القا میکنه که هدفش صرفا این بوده که به یک کشور دیگه مثل امریکا و کانادا مهاجرت کنه و جذابیت های بصری اون کشور مثل فروشگاه رفتن یا هر فعالیت و تفریح دیگه براش جذاب تلقی میشه و اون رو گنده میکنه. من فکر میکنم باید به این چیزها به دید یک امتیاز نگاه کرد. موفقیت واقعی زمانی بدست میاد که بتونیم توی اون کشور خودمون رو بالا بکشیم و به چیزهای ساده دم دستی اکتفا نکنیم.

هفته پیش رفتم مشهد. به همراه خانواده با قطار رفتیم. من بار دومی بود که قطار سوار میشدم. تجربه خوبی بود. رفت رو با فدک رفتیم و برگشت رو با نورالرضا. الحق که فدک یه سر و گردن بالاتر از همه است. من فکر نمیکردم اینقدر خوب باشن. واقعا در حد کیفیت بین المللی هستن. 

این روزا دیگه تقریبا کاری به جز ور رفتن با چمدان بستن ندارم. اینقدر حرص خوردم که حد نداره. دیگه خسته شدم از این و انور کردن وسایل. چند تا وسیله رو نتونستم ببرم. تقریبا دو تا ۲۳ کیلو ام پر شده و حتی کمی بیشتر. کری آنم ۱۲ کیلو عه و کوله ام داره میترکه. برنامه ام اینه یه سری از وسایل ام رو توی فرودگاه پیش خانواده ام بسپارم و که کری انم رو ۸ کیلو کنم و بعد از اینکه مسئول چک این تگ زد، دوباره برگردم و بقیه وسایل رو بچپونم تو کری آن‌. توی کوله هم ۳ تا سوییشرت گذاشتم که اگه گیر دادن سریع تنم کنم‌ و حجم اش رو کم کنم. دیگع رد دادم. 

هفته آخر عجب حس مزخرفی دارم. به معنای واقعی کلمه‌. کاش این هفته آخر نبود. کاش چهره پدر و مادرت رو هفته آخر نمیدیدی. کاش یه دفعه چشم هاتو میبستی و بعد باز میکردی و میدیدی تو یه دنیا دیگه هستی‌. انگار که از مادر متولد شده باشی اون غم های گذشته فراموشت میشد و شادی هاش مثل یک رویا برات باقی میموند. کاش میشد که بابا و مامانم رو میتونستم با خودم ببرم‌... حداقل برای چند ماه. و ای کاش و ای کاش های دیگه...

خداحافظی

هفته ای که گذشت با خانواده رفتم شهرستان و قصدم از این سفر این بود که با اقوام و فامیل خداحافظی کنم. مامانم یه شب همه رو دعوت به شام کرد. خدا رو شکر تقریبا همه بودند. قبل از شام به دایی بزرگم گفتم که آخر این ماه میخوام برم اونور آب و کارام درست شده و....

دیگه تبریک گفتند و ارزوی سلامتی و موفقیت برام کردند. منم ازشون حلالیت طلبیدم و گفتم که این سفر خیلی زیاده و ممکنه اصلا برنگردم. به خاطر همین خوبی و بدی دیدین حلال کنید و اینا. با بعضی ها هم عکس یادگاری گرفتم. 

چیزی که متوجه شدم اینه که بعضی از فامیل از اینکه من دارم میرم کمی ناراحت شدند. شاید اینجوری من حس کردم. شاید کمی حس حسادت توشون به وجود اومد. شاید بچه های خودشون رو با من مقایسه میکردند. نمیدونم هر چی بود کمی ناراحت شدند. 

بعضی های دیگه هم خیلی خوشحال شدند و میگفتن که دیگه برنگرد ایران. 

توی این پروسه خداحافظی چند نفر گریه کردند که من دارم میرم. واقعا حس بدیه وقتی ببینی آدما دارن برات گریه میکنن‌. مامان و بابام هم همینطور گریه کردند. 

خیلی اون لحظه اذیت شدم وقتی یکی از خاله هام که از قضا وضع مالی خوبی هم نداره برداشته ۳۰۰ تومن تو پاکت گذاشته و گریه میکنه و میگه که میدونم کمه میدونم کمه. آخه آدم اون لحظه میخواد آب شه بره تو زمین. بغلش کردم و منم گریم گرفت. لعنت به همه کساییکه باعث شدن من و امثال من از خانواده و عزیزمون خداحافظی کنیم. 

توی این دو هفته باقی مونده باید با چند نفر دیگه هم خداحافظی کنم و بهشون اطلاع بدم. باید یه روز برم پیش استادم و یه هدیه هم براش ببرم و خداحافظی کنم. 

معافیت تحصیلی خارج از کشور

توی این هفته رفتم کارهای معافیت تحصیلی رو انجام دادم. جزییات اش رو مینویسم شاید برای کسی مفید باشه.

اول توی سامانه سخا و سجاد درخواست دادم. توی سخا باید گزینه معافیت تحصیلی خارج رو زد و یک سری اطلاعات میخواد و یک سری مدرک رو که در سامانه سجاد اومده رو در قالب یک فایل اپلود کرد و در نهایت ۳۰ هزار تومن پرداخت کردم. توی سامانه سجاد هم گزینه صدور معافیت تحصیلی رو زدم و یک سری مدرک آپلود کردم و ۱۲ هزار تومن پرداخت کردم. 

نکته خیلی مهم: برای ثبت معافیت باید تاریخ اعزام بعد از تاریخ شروع ترم یا اینکه تاریخ شروع کلاس حداکثر ۲۹ روز بعد از تاریخ اعزام باشه تا درخواست تون قبول بشه. اگر تاریخ اعزام قبل از تاریخ شروع ترم باشه باید قبل اش این مشکل رو حل کرد. ۲ روش وجود داره: اول اینکه میشه از طریق پلیس بعلاوه ۱۰ تاریخ اعزام رو یک ماه عقب انداخت. روش دوم اینه که به نظام وظیفه مراجعه شود و بهتره یا برین باجه اعزام یا اینکه برین پیش سرهنگ قربانی که توی انتهای سالن ۳ سمت چپ هستند. درخواست تون رو بهش بگین و با نشون دادن نامه پذیرش راهنمایی تون میکنند که کجا برین و احتمال زیاد مشکل تون حل میشه‌. 

بعد از اینکه درخواستم توی سخا به تایید نهایی وزارت علوم رسید، رفتم نظام وظیفه. اول رفتم سالن ۳ یه شماره از قسمت معافیت تحصیلی گرفتم. بعد رفتم پیش سرهنگ قربانی که تایید اولیه بزنه برام. بعد رفتم امور مالی که نامه خطاب به بانک برای گذاشتن وثیقه بهم بده‌.

نکته مهم: افسر امور مالی خیلی اذیت میکنه‌ که ممکنه بانکی که شما حساب دارین رو بهتون نده‌. مثلا ممکنه بانک کشاورزی بهتون بده و اگه شما حساب کشاورزی نداشته باشید کلی علاف میشین. چون اولا بانک کشاورزی بیرون نظام وظیفس و یه ربع راهه و اول باید برین حساب باز کنید و بعد پولتون رو انتقال بدین‌. بنابراین به افسر اصرار کنید که فقط در یک بانک حساب دارین‌. 

من بهش گفتم که بانک سپه بده‌‌. گفت که کشاورزی هم خوبه. گفتم حساب ندارم. گفت خب باز کن. گفتم دوره و پام درد میکنه‌. گفت با موتور برو . بعد آخر سر بانک ملی بهم داد. من پولم توی بانک سپه بود‌‌. رفتم بانک سپه که پولم رو ساتنا کنم‌، به مسئولش گفتم که ملی سود میده؟ گفت نه! گفتم که من با سود میخوام‌‌. گفت برو به مسئولش بگو شاید برات عوض کنه. دیگه دوباره رفتم پیش افسره و با خواهش و التماس بانک سپه برام زد. 

مراحل گذاشتن وثیقه کلی طول کشید. کلی فرم دادن که باید پر میکردم و امضا میکردم‌. یعنی هیچ کدوم از فرم ها رو نخوندم و همینطوری امضا کردم‌. واقعا هم نمیشد خوند از بس پیچیده بودن. شانس ما اون روز استعلام ثبت احوال هم قطع بود. ولی تا من سپرده رو باز کردم سیستم وصل شد. در نهایت یک ضمانت نامه بانکی بهم دادن. مبلغ وثیقه ۴۶ تومن با سود و ۴۱ تومن بدون سوده‌. من با سود گذاشتم که به ۳۶ میلیون اش سود ۱۶ درصد تعلق میگیره‌. یعنی حدود ۴۸۰ تومن ماهیانه و این سود رو میشه تا اتمام معافیت تحصیلی که ۶ سال هست برداشت کرد. حدود ۹ میلیونم کارمزد و اینا کم شد. 

بعد از اینکه ضمانت نامه رو گرفتم ازش عکس انداختم و دوباره بردم امور مالی. اونجا بهم یک نامه داد خطاب به امور دانشجویان.

از نظام وظیفه اومدم بیرون و تا پل چوبی پیاده رفتم‌. اونجا تاکسی سوار شدم و قبل از فردوسی سر خیابون موسوی پیاده شدم‌. یه کم پیاده رفتم بالا. از درب اصلی شماره گرفتم و وقتی شماره ام اعلام شد از درب پایینی وارد شدم‌. نامه رو به کارشناس دادم و بهم گفت که این نامه رو باید توی سجاد اپلود کنی و یک سری مدارک هم گفت که کپی شون رو آماده کنم‌. نامه رو بردم انتشاراتی داخل سازمان و برام توی سجاد اپلود کرد و ۲۴ تومن گرفت. دوباره با مدارک رفتم پیش همون کارشناس و برام تشکیل پرونده داد و یک نامه خطاب به اداره گذرنامه برای مجوز خروج داد. نامه رو بردم پیش خانوم عصمتی و ویزام رو نشون دادم، اونم نامه رو امضا کرد و گفت برو اداره گذرنامه.

دیروز بود که رفتم گذرنامه. اول نامه رو بردم دبیرخانه که توی سیستم ثبت کنه‌. بعد رفتم ساختمون اصلی و باجه ۹ شماره گرفتم‌. بعد گفت که برم انتشارات و فرم کوچک خروجی بگیرم. اونو گرفتم و پر کردم و همراه پاسپورتم تحویل یه سرهنگ دادم‌. اونم بهم یک رسید داد و گفت که فردا برم پاس ام رو بگیرم.‌

امروز رفتم گدرنامه و باجه ۴ پاس ام رو گرفتم. هیچ مهری توی پاسم نزدن. فکر کنم مجوز خروج رو سیستمی ثبت کردند. سرهنگه گفت که از ۱ مرداد تا ۱ مهر اجازه خروج دارم. یه باجه دیگه یه ساختمون دیگه بود که استعلام ممنوع الخروجی میشد گرفت. منم میخواستم بگیرم که مطمئن شم که مشکلی وجود نداره، دیدم خیلی شلوغه و پشیمون شدم و اومدم بیرون. 

پی نوشت: اداره گذرنامه یکی از بی در و بیکر ترین اداراته. واقعا هم خیلی شلوغه و هم اینکه مدیریت ضعیفی داره‌. من واسه گرفتن یه فرم کلی تو صف انتشارات بودم. درحالیکه میشد این فرم رو همون باجه ها به ملت بدن‌. ولی اینا برای دادن یک برگه هم از ملت پول میگیرن. 

این همه مراحلی بود که توی این ۳ روز طی کردم. یه کم طولانی شد ولی سعی کردم با جزئیات بنویسم.