یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

سبک زندگی در آمریکا

از اینکه نتونستم چند مدتی رو بنویسم ناراحتم. امیدوارم این وبلاگ به روزهای اوج خودش برگرده. 

حقیقت اینه که آدم وقتی هنوز مهاجرت نکرده تمام دغدغه اش اینه که بتونه پای خودش رو به کشور مقصد برسونه. اکثر آدم ها معمولا به بعدش فکر نمیکنن. البته طبیعی هم هست. چون آدم نمیتونه چالش هایی که باهاش مواجه میشه رو پیش بینی کنه. یه سری چالش ها هست که بین همه افراد تقریبا یکسانه. مثلا پیدا کردن خونه یا گرفتن سیم کارت و تلفن همراه و از این دست چالش ها. اما یه سری از چالش ها هستن که یه فرد وقتی که درگیر زندگی روزمره میشه باهاشون مواجه میشه.
از وقتی همه چی ماشینی شده, سرعت زندگی هم بیشتر شده. آدم ها هر روز باید کارهای زیادی رو انجام بدن و همین موضوع دغدغه های جدیدی رو به وجود میاره. حالا زندگی تو آمریکا نسبت به بقیه جاهای دنیا سرعت بیشتری داره. آدم ها اینجا خیلی کار میکنن و استرس کار به شدت بالاست. داشتن یه شغل و مهم تر از اون نگه داشتن اون شغل یکی از پر استرس ترین کارهایی هست که یه فرد توی زندگی اش توی آمریکا داره. در کنار این, مردم آمریکا از سطح زندگی نسبتا بالایی هم برخوردار هستن. درسته که خیلی سخت کار میکنن اما حقوق و مزایای نسبتا خوبی هم دریافت میکنن. خب شما وقتی بتونی کلی پول خوب دربیاری باید یه جایی هم خرج شون کنی دیگه. 

پس یکی دیگه از دغدغه های مردم آمریکا اینه که چجوری این پول رو خرج کنن. اکثر مردم دغدغه شون اینه که آخر هفته کدوم بار یا رستوران برن یا چه فعالیت باحالی رو دوست دارن تجربه کنن. 

حالا دانشجوها هم واسه علاوه بر مسایل بالا دغدغه درس شون رو هم دارن. باید یه جوری تلاش کنن که علاوه بر اینکه بتونن عملکرد خوبی توی دانشگاه داشته باشن, بعد از فارغ التحصیلی هم بتونن یه شغل خوبی بدست بیارن.

من این روزها هم درگیر همین روزمرگی ها شدم. گاهی اوقات دغدغه هم این میشه که برای آخر هفته به کدوم محله نیویورک برم که تاحالا نرفتم و در عین حال بهم خوش بگذره. گاهی هفته ها هم حتی آخر هفته ها رو هم میام دانشگاه و به کارهای عقب مونده ام میرسم. 

تعادل ایجاد کردن توی زندگی بعد از مهاجرت سخته. تعادل بین زندگی شخصی و زندگی دانشجویی و کار و ورزش و تفریح. 

به نظرم راه حل این موضوع اینه که آدم باید یه سبک زندگی منظمی داشته باشه. نه تنها منظم بلکه منعطف. و این بدست نمیاد مگر اینکه آدم اولا خودش رو بشناسه و بعد هدف ها و اولویت های زندگی اش رو معین کنه. اهداف کوتاه مدت و بلند مدت داشته باشه. 

همه این ها با تمرین و مطالعه درباره سبک زندگی و ویژگی های شخصیتی بدست میاد.
خوشحال میشم از خوانندگان وبلاگ اگر موضوع خاصی  مد نظر تون هست کامنت بذارین تا اگر فرصت شد در موردشون کمی بنویسم. 

فرق مهاجرت با مسافرت

توی یه سری پست میخوام یه سری مطلب راجع به مهاجرت بنویسم شاید برای کسی مفید باشه.

میخوام فرق مهاجرت با مسافرت رو بگم. ممکنه فکر کنید که این که معلومه فرق شون چیه ولی شاید کسی به یه جنبه دیگه اش نگاه نکنه. 

به کسی مسافر میگن که خونه اش رو برای یه مدتی ترک میکنه و هدفش از رفتن به یه جای دیگه اینه که بره اون کشور یا شهر رو ببینه. مثلا کسی که میره برای گشتن یا ارایه یه کنفرانس. در واقع این شخص هدفش اینه که در نهایت به خونش برگرده و اونجا ادامه زندگی اش رو داشته باشه.

ولی کسی که مهاجرت میکنه داره زندگی اش رو جا به جا میکنه. تمام دار و ندار اش رو توی دو تا چمدون میریزه و هدفش اینه که در جای جدید زندگی جدیدی رو شروع کنه. کسی که همچین فکری نداشته باشه و همش به کشور یا شهر مبدا فکر کنه همچنان مسافر محسوب میشه. مهاجر کسی هست که به این نکته باور داشته که قراره از این به بعد اینجا خونش باشه. از همه چیزهایی که در کشورش داشته دست بکشه و همه چی رو از نو شروع کنه. خونه جدید، دوستان جدید، روابط جدید و غیره. 

خیلیا هستن که اقامت یه کشور خارجی رو هم دارند. ولی همیشه ۶ ماه اینور زندگی میکنن ۶ ماه انور. خب این ادم مهاجر نیست. این شخص مسافره. چون که نمیخواد توی کشور جدید بنیان زندگی اش رو بنا کنه. 

حالا یه مهاجر موفق کیه؟! آیا صرفا کسی که یه مدرکی گرفته و آقا مهندس یا خانم دکتر شده یه مهاجر موفق محسوب میشه؟! 

جواب من منفی هست. به نظر من مهاجر موفق کسی هست که بتونه خودش رو با جامعه و فرهنگ جای جدید وفق بده. خودش رو یکی مثل اونا بدونه. وقتی به در و دیوارهای محل اش نگاه میکنه حس تعلق داشته باشه. وقتی با کسی صحبت میکنه، اون شخص رو هم وطن خودش بدونه. اگر کسی بتونه به این مرحله برسه میشه گفت مهاجر موفقی بوده. اگر نه باید تلاش کنه تا به این مرحله برسه. زمان میبره، شاید ۱۰ سال، شاید ۲۰ سال و شاید هرگز.

و چه قدر سرگذشت یک جوان ایرانی تلخه که نمیدونه خودش رو مسافر بدونه یا مهاجر…