یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

روزهای دکترا

این روزا کمی گیج میزنم. هنوز روتین زندگی ام دستم نیومده. 

وقتی آدم میره یه کشور دیگه با کلی چالش جدید مواجه میشه. چالش هایی که قبلا نبودن. و لااقل اگر بودن کمتر احساس میشد. اینجا مملکت غربته‌. خیلیا فکر میکنن که مدینه فاضله است، ولی وقتی دو ماه میگذره میفهمی که باید خودتو بالا بکشی‌. دیگه باید از اون شادی و خوشحالی آمدن به کشور تازه فاصله بگیری و آستین ها رو بالا بزنی. گاها باید از خوشی های آخر هفته ات هم مایه بذاری و درس بخونی و کار کنی و یاد بگیری. 

به آمریکا میگن سرزمین فرصت ها. ولی برای کسی که چیزی برای عرضه داشته باشه‌. چیزی که اون رو خاص کنه. اگر چیزی بلد نباشی، همه کشورها یه جورن برات. 

من این روزها کمی گیج میزنم. نمیدونم با خودم چند چند‌م. یاد دوران کنکور افتادم که اون موقع هم با خودم رو راست نبودم و خودم رو گول میزدم. همش دنبال دلیل و علت و معلول میگردم. همش دنبال مشکل و راه حل. درحالیکه فکر میکنم دلیل این آشفتگی ذهنی ام، استرس زیاد و حجم کارها هست. 

چه کنم؟! آدم باید تلاش کنه. خودش رو خرد کنه و از نو بسازه. اینجا کسی که کار داره پادشاهی میکنه و کسی که بیکاره بی خانمان میشه. دارم سعی میکنم وقت ام رو یه جوری مدیریت کنم که بتونم در کنار درسم یه مهارتی رو یاد بگیرم. مهارتی که موقع شغل پیدا کردن به دردم بخوره. بازار کار آمریکا در حال رکوده. اینم از نتایج سیاست های بایدن هست. 

غم غربت از اون غم هاست که کسی متوجه اش نمیشه تا وقتی که تو موقعیت اش قرار بگیره. انگار آدم افتاده تو یه بیابونی که هیچ ادمی نیست و اگر هست هر کس بدبختی خودشو داره. کسی برای کسی دل نمیسوزنه. همه با هم غریبه ان‌ حتی ایرانی ها. غربت غربته. تازه میفهمم وقتی یه نفر میگه دلم لک زده که ایران رو ببینم یعنی چی. 

کاش تکنولوزی اینقدر پیشرفت میکرد که میشد پدر و مادرم رو برای ۱۰ دقیقه هم که شده بغل میکردم و بعد دوباره برمیگشتم اینجا. چقدر بعضی موقع ها دلم میخواد برگردم خونه و اتاقم و روی بالشتی که شب ها روش میخوابیدم دراز میکشیدم و درحالیکه باد خنک از پنجره اتاقم داخل میومد مامانم رو میدیدم که دو تا چایی اورده تا با هم بخوریم. 

اخ اخ. چقدر دلم برای اون چایی که شبا ساعت ۱۲ مامانم برام میاورد تنگ شده‌. 

بگذریم. زندگی دیگه. گاهی اوقات میندازتت گوشه رینگ و تا میخوری بهت مشت میزنه‌. بعد که لش و داغون خودت رو داری رو زمین میکشی بهت لبخند میزنه و میگه دمت گرم که اینقدر خوب دووم اوردی. 

از همه دوستانی که وقت میذارن اینجا رو میخونن تشکر میکنم‌. بعضی از دوستان لطف میکنن و پیام محبت امیز برام میفرستن. امیدوارم همه به هر آرزویی که دارن برسن. واقعیت فکر نمیکردم که این وبلاگ بازخورد خوبی داشته باشه. من هر چی نوشتم واقعیت های روزمره ام بوده‌. مسیری که طی کردم و پستی و بلندی هاش رو سعی کردم به قلم تحریر دربیارم. اگرچه میدونم که نویسنده خوبی نیستم. 

 تمام

یک ماه در آمریکا

حدودا ۵ هفته است که رسیدم آمریکا. اصلا نفهیمدم این مدت چجوری گذشت. هفته های اول برام جذاب بود. بعدش وارد درس و ریسرچ شدم. البته سعی کردم آخر هفته ها خوش بگذرونم. تا حالا ۲ بار نیویورک رفتم. بار آخری کلی از جاهای دیدنی رو که قبلا از اینستاگرام دیده بودم رو با چشم خودم دیدم. تایمز اسکورو Central park و خیابون 5th نیویورک خیلی زیبا بودند. دیدن ساختمون های خفن مثل Empire state و parkهای خوشگل نیویورک تماشایی بودند. شنبه هم قراره برم اجرای مکس امینی رو تو بروکلین ببینم. 

دو هفته قبل اولین حقوق ام رو گرفتم. خیلی بهم چسبید. البته حدود ۱۳ درصد مالیات ازش کم شد. 

برای اتاقم یه تشک خریدم. بقیه وسایل رو خونه ام داره. خونه ای که من اجاره کردم ۲ خواب داره که یک خواب اش برای منه و یک خواب دیگه رو با یکی از بچه هایی که دو ساله اینجاس هم خونه شدم. در واقع من به جای یه نفر دیگه اومدم. به خاطر همین تقریبا خونه کامله. یعنی مبل و صندلی و اینا داره. 

اولین کردیت کارت ام رو هم توی این مدت گرفتم. بهم ۲۰۰۰ دلار لاین دادند که میتونم خرج کنم و آخر ماه باید برگردونم. 

این ترم دو تا درس برداشتم. هفته بعد میانترم دارم. ریسرچ هم داره پیش میره. یه میز و صندلی و کامپیوتر بهم داد. سالن هم پارتیشن بندی داره و درب آزمایشگاه با گوشی باز میشه. از این جهت امنیت خاطر دارم که غریبه نمیتونه وارد شه.

با ایرانی های اینجا آشنا شدم. بچه های خوبی هستن ولی خب دیگه سرشون تو درس و مشق خودشونه. دیگه از دانشجوی دکترا توقع یه روحیه خوب ندارم. سر و کله زدن با ریسرچ و مقاله روحیه ای واسه ادم نمیذاره.

خدا رو شکر حقوقی که بهمون میدن کفایت میکنه. و میشه خوب زندگی کرد. اگرچه من ادمی هستم که افراط و تفریط نمیکنم. توی این مدت از خورد و خوراکم کم نذاشتم. هر چی خواستم خریدم. من با دو تا از بچه ها اشتراک سالیانه والمارت رو گرفتیم و اگه سفارش بالای ۳۵ دلار داشته باشیم، حمل اش رایگان میشه و اینطوری دیگه لازم نیست خریدهامون رو کول کنیم

نیوجرسی و نیویورک آب و هوای عجیبی داره. یه دفعه بارون میگیره. این هفته ۴ روز پشت سر هم بارون اومد. بارون هاش هم با تهران فرق میکنه. احساس میکنم با شدت بیشتری میباره.

خیلی دوست دارم اینجا رو سریع سریع آپدیت کنم. ولی اینقدر کارهام فشرده شده که مجال نفس کشیدن نمیمونه. ایران که بودم غذا رو مامانم درست میکرد و خرید رو بابام انجام میداد. 

اینجا هم باید خودم خرید کنم و هم آشپزی. اخر هفته ها سعی میکنم که غذای کل هفته ام رو بپزم. معمولا دو نوع غذا درست میکنم‌. شب ها معمولا نونی میخورم. 

نمیدونم چرا همش استرس یه چیزی رو دارم.‌ اون چیز هم پیدا کردن یه نفر واسه ادامه زندگیه. اینجا دختراشون خوبن. ولی نمیدونم چرا احساس میکنم که خودشون رو میگیرن. به هر روی، زیاد نمیخوام خودم رو درگیر این مسئله بکنم دیگه. من از قبل هم تصمیم گرفته بودم که تا گرین کارت ام رو نگیرم و کار پیدا نکنم سراغ ازدواج نرم. ولی توی این مدت نمیخوام منفعل هم باشم. دوست دارم با بقیه معاشرت کنم. شاید اگه از یکی خوشم اومد باهاش دیت برم. فعلا که کسی نبوده. 

راستی امروز یه اتفاق خوب افتاد‌. دو تا از مقاله هام سایت خورد و یکی از مقالات کنفرانسی ام هم ایندکس شد. خیلی خوشحال شدم که برای اولین بار سایت خوردم. خیلی انگیزه گرفتم که با قدرت مقاله دادن و ریسرچ رو ادامه بدم.

خدایا شکرت