سالی که گذشت پر از اتفاقات خوب بود. درسته که کلی سختی کشیدم، حرض خوردم و استرس کشیدم، ولی از اینکه حاصل و نتیجه کارهام رو میبینم خوشحالم.
سالی که گذشت بیشتر حضور خدا رو در کنارم احساس کردم. حس کردم که در کف دست خدا نشسته ام. گاهی زندگی اینقدر سخت میگذشت و استرس آور بود، گاهی کنار رینگ اینقدر مشت میخوردم که از حال میرفتم، ولی حس میکردم که آخر داستان قرار به خوبی تموم بشه.
امسال سال فارغ التحصیلی و اپلای برای من بود. به نظرم اپلای موفق ترکیبی از عوامل مختلف تلاش، پول و شانس هست. شانس که میگم منظورم Random نیست. مثل لاتاری رندوم نیست بلکه شانسی هست که در ادامه تلاش به وجود میاد. من همه تلاش ام رو کردم. با حدود 10 تا استاد مصاحبه کردم که تنها 1 استاد بهم اوکی داده بود. اونم نه ریسرچ استاد رو دوست داشتم نه رنکینگ دانشگاه رو. اما وقتی کاملا ناامید شده بودم و داشتم به این دانشگاه راضی میشدم، یک دفعه یک استاد از استیونز بهم ایمیل زد که آیا هنوز تمایل داری و دنبال پوزیشن میگردی؟ منم سریع جواب دادم بله! باهام مصاحبه کرد و در نهایت پذیرش گرفتم. این مصاحبه زمانی اتفاق افتاد که از ددلاین دانشگاه 2 هفته گذشته بود. و من کاملا ناامید بودم. اما خدا کمکم کرد و شانس باهام یار بود که اون استاد رزومه منو در میان انبوهی از ایمیل ها دید و به من جواب داد. البته من هم حدود 10 تا ریماندر به استاده زده بودم و اینکه میگم شانس در ادامه تلاش میاد یعنی این. خدا رو شکر هم این دانشگاه رو دوست دارم و هم ریسرچ استاد رو. شاید اگه MIT هم پذیرش گرفته بودم اینقدر خوشحال نمیشدم. چون میدونم که سطح من در اون حد نیست و حتما صلاحی بوده که دارم به این دانشگاه میرم.
امسال هر شب سعی کردم موقعی که میخوابم خدا رو شکر کنم. و فکر میکنم که این کار خیلی در زندگی ام اثر گذاشته است.
وقتی به سال های پیش هم نگاه میکنم میبینم که هر اتفاقی که تو زندگیم افتاده به صلاحم بوده. گاهی اوقات چیز هایی رو من دوست داشتم که به صلاحم نبود. به راه هایی داشتم کشیده میشدم که خدا دوست نداشت به اون سمت برم. سال کنکور دو سال درگیر یه ماجرا دیگه بودم. به تنها چیزی که فکر نمی کردم کنکور بود. اما با همه زوری که زدم نشد. بعدا فهمیدم که حتما به صلاحم نبوده. سال های دوم و سوم دانشگاه عاشق دختر همکلاسی شده بودم. دختری که فکر من رو شب و روز به خودش مشغول کرده بود. در نهایت وقتی بهش ابراز علاقه کردم، تحویلم نگرفت و آب پاکی را رو دستم ریخت. چقدر بعد اون اتفاق من شکسته و خرد شدم. یکسال با خودم کلنجار میرفتم. ولی بعد یکسال خودم رو جم و جور کردم و وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم دیگه از قلبم بیرون رفت. الان که میبینم شاید اگر با اون دختر اوکی شده بودم و رابطه مون به ازدواج ختم میشد، من هیچ وقت ارشد نمیخوندم و یا اپلای نمیکردم. همش کار خدا بود.
امیدوارم که خدا در سال جدید هم هوای بنده داغون خودش رو داشته باشه و لحظه ای از من سرکش چشم نپوشونه.
امیدوارم که مردم سرزمینم ایران هم به آزادی های خودشون برسند و مثل بقیه مردم دنیا نرمال زندگی کنند.
عید همگی مبارک!