خب این چند روزه مسئولین باز هم فحش برای خودشون خریدن و در یک عملیات یک شبه اومدن یه سری از اجناس رو گرون کردند.
و این گرون کردن هم جالبه که از طرف سازمان حمایت از مصرف کنندگان بوده. وقتی یه شبه قیمت ماکارانی دو برابر میشه، قیمت نون باگت میشه 10 هزار تومن و کمبود روغن و هر جور کالای دیگه...
واقعا آدم این ها رو میشنوه حرصش میگیره که یه دولت چقدر میتونه بی حیا باشه که این قدر مردم رو اذیت میکنه. کلا ما ایرانیا از وقتی چشم به این دنیا گشودیم با کمبود مواجه بودیم. حتی چیزهای ساده ای که خودمون تو کشور خودکفا بودیم هم بعضی اوقات کمبود داشته. همه اینا زیر سر همون مافیاهایی هستند که یا خودشون وصلن یا به کسانی که اون بالا هستند متصل شده اند.
بابام هم همش تو خونه در باره اینا حرف میزنه. مثلا میگفت پریروز که رفته فروشگاه هیچ روغن و شکری نبوده. و همش میره میگرده فروشگاه ها رو تا ببینه کجا ارزون میده. و من هم دلم میسوزه. برای هممون. بابام الان باید تو این سن بهترین تفریح رو داشته باشه. باید بره بیرون بدون دغدغه قدم بزنه. مگه ماها چیمون از مردم اروپا کمتره.
حرف زیاده واسه گفتن راجع به این چیزها. منم که هر روز مصمم تر میشم نسبت به دیروز که اینجا جای موندن من نیست. من نمیتونم مثل بابام باشم که تا آخر عمرم این چیزها رو تحمل کنم. من درس خوندم و سختی کشیدم. بنابراین باید از این سختی کشیدن ها استفاده کنم. تحمل این رو ندارم که فلانی صرفا به خاطر اینکه یه پارتی داشته و هم سن خودم هست، چندین پله از من بالاتر باشه و بهم پوزخند بزنه. من تحمل ندارم که کسی رو بالاتر از خودم ببینم که میدونم پله ها باید پایین تر از من باشه. اگر هم بتونم تحمل کنم به خاطر همسر و فرزندان آیندم نمیتونم تحمل کنم. دوست دارم در جامعه ای باشم که اگر کسی از من بالاتر بود، قطعا شایستگی اش رو داشته که از من بالاتر بوده.
دیگه وطن برای من معنی نداره. وطن برای من جایی که توش آرامش داشته باشم و عدالت اجتماعی رو توش ببینم.
کاش اون روز که اون بنده خدا گفت هر کس دوست نداره جمع کنه از ایران بره رو جدی میگرفتم. کاش از اون روز بیشتر درس میخوندم و تلاش میکردم که یه ذره هم که شده از این جهنم فاصله بگیرم.
خدایا شکرت
وطن جاییه که توش احساس آرامش کنی.
ما هم اسن روزا درگیر خوندن زبانیم برای رفتن. و دقیقا درد همه جامعه همینه.