یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

چقدر زود میگذره


چرا اینقدر زود وقت میگذره؟ صبح بلند میشم و صبحانه میخورم. بعد میشنیم کمی لغت میخونم و بعد شروع میکنم تمرین تافل. ست های ریدینگ و لیسنینگ. بعد ناهار و بعد دوباره تست و بعد شام و در انتهای شب کمی کار بر روی دفاع پایان نامه!

یه دفعه به خودت میای و با خودت میگی عه چقدر زود شب شد. من که کاری نکردم امروز. با وجود اینکه 8 ساعت درس خوندم ولی اصلا گذر زمان رو احساس نمیکنم. 

تنها چیزی که احساس میکنم عدد و رقم تقویم هست که زود بر تعداد روزهاش اضافه میشه. دیروز 6 تیر بود امروز شد 7 تیر.

واقعا اومدم که فقط این رو بنویسم که چقدر زود دیر میشه. 

و اینکه زمان میگذره رو نمیشه کنترل کرد. زمان واسه خودش داره میگذره. ولی اینکه چطور میگذره دست ماست. اگر خوب استفاده کردیم توی پیری میگیم که چه جوانی زیبایی بر ما گذشت ولی اگر خدایی نکرده به بطالت گذشت یه عمر حسرت برام باقی میمونه که چه فایده داره حسرت خوردن. 

همین ماه ها و روزهایی که داره میگذره بهترین دوران و ساعت های عمرمون هستند. وقتی پیر بشیم که دیگه کاری نمیتونیم بکنیم. یا پای تلویزیون هستیم یا داریم تو پارک قدم میزنیم و با نوه هامون بازی می کنیم. 

باشد که از رستگاران باشیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد