یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

گلدن گیت زیبا


نمیدونم اینجا راجع به علاقم به گلدن گیت گفته بودم یا نه! ولی به جرات میگم اولین جایی هست که دوست دارم از نزدیک ببینمش! 

راستش نمیدونم از کجا و کی بود که بهش علاقه مند شدم. رنگ قرمز آهن و فولادها به عظمت و بلندی اش اضافه کرده که باعث شده بیشتر جذب اش بشم. 

بعضی اوقات با خودم خیال میکنم که رفتم آمریکا و دارم روش قدم میزنم. از خدا چه پنهان که حتی یکبار خوابش رو دیدم. خواب دیدم که رفتم روش وایستادم و به یه آقایی گفتم: "میشه ازم عکس بگیرین؟ (به انگلیسی گفتم :)) گفت چرا که! دوربین تو بده! منم بهش دادم. بعد بهم گفت که این ژستی که گرفتی پسر؟ گفتم: "چه جوری وایستادم خو؟" کفت ببین هر جایی یه ژست خاصی داره. گفتم مثلا اینجا چه ژستی خوبه؟ گفت مثلا دستات رو باز کن! منم دستام رو باز کردم و ازم عکس گرفت.
خلاصه اینقدر تو فکرم رفته بود. و الانم بعضی اوقات خیال میکنم که رفتم کالیفرنیا و اولین جایی که بعد از اینکه رسیدم به آمریکا میخوام برم گلدن گیت رو ببینم. 

کاش خدا امشب که زاد روزم هست به حرف دلم گوش بده و آرزو ام برآورده کنه. دوست دارم که دست تو دست یار از اول تا آخرشو قدم بزنیم و زیر لب آهنگ بخونیم و خدا رو شکر کنیم که اینقدر بهمون نعمت داده. و بعد یادم بیاد که در چنین روزی وقتی که داشتم 26 مین سالگرد تولدم رو جشن میگرفتم این متن رو اینجا نوشتم تا به یادگار بمونه. تا یادم بمونه که کی بودم و کی شدم!
خدایا شکرت 

نظرات 1 + ارسال نظر
رضوان جمعه 28 بهمن 1401 ساعت 19:06 http://nachagh.blogsky.com

چه پسر جالبی هستید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد