چند شب پیش بود که داشتم ویدئوهای جواد جوادی رو میدیدم که رفتم اونجا بلد باشم یه چیزی درست کنم و گشنه نمونم، یه دفعه دیدم برام ایمیل اومده. استادم بود. بازش کردم و دیدم نوشته که من دارم میرم دانشگاه ایالتی داکوتای جنوبی. و از من خواسته بود که اگه دوست دارم اونجا اپلای کنم یا اینکه یه استاد دیگه انتخاب کنم. . منو میگی انگار یه سطل آب سرد روم خالی کرده باشن. واقعا اون لحظه نمیدونستم چی بگم. شام از گلوم پایین نمیرفت. هزار جور فکر و خیال با خودم کردم که نکنه فاندم بپره و نکنه اصلا نتونم استاد پیدا کنم. حتی به این فکر کردم که نکنه اصلا نتونم آمریکا برم.
فکرام رو جم و جور کردم و به استاده ایمیل زدم و همه سوالات بالا رو ازش پرسیدم و در آخر ایمیل گفتم که من واقعا از پیام شما استرس گرفتم. چند ساعت بعد جواب داد که من واقعا متاسفم که استرس گرفتی و اینا. بعد گفت که من رئیس دپارتمان صحبت میکنم که ببینم استاده قبول میکنه که سوپروایزرت بشه یا نه. و گفت که میدونم که یه استاد جدید داره وارد دپارتمان میشه، شاید اون دانشجو بخواد. همش از if استفاده کرده بود و واقعا من بهش اعتماد و امید نداشتم. اون شب رو من با بدترین استرس ها خوابیدم. حالم خیلی بد بود. ظهر روز بعد دیدم که رئیس دپارتمان ایمیل زده که ما یه استاد دیگه رو به عنوان سوپروایزر برات انتخاب کردیم و نگران فاند ات نباش و من تضمین میکنم که برای ۴-۵ سال فاند داری. و ایمیل استادجدید رو بهم داد که باهاش در ارتباط باشم.
واقعا ته دلم روشن شد با این ایمیل. سریع ایمیل زدم و تشکر کردم و یه ایمیل معرفی هم به استاد جدیده دادم.
بعد از رد و بدل شدن چند ایمیل تصمیم گرفتیم که یه میتینگ امروز داشته باشیم و قرار شد که یه من یه پرزنتیشن داشته باشم.
خیلی جلسه خوبی داشتیم و دو ساعت داشتیم حرف میزدیم راجع به موضوعات مختلف مثل انتخاب واحد و انتخاب موضوع ریسرچ.
استاد جدیدم خیلی جوونه و تازه داره میاد دانشگاه مون و من به عنوان اولین دانشجوی دکتراش حساب میشم. نمیدونم این نکته مثبتیه یا منفی. ولی هر چی هست اینه که قسمت بود که من با این استاد بیفتم و زیر نظرش دکترام رو کار کنم.