خب، الان میخوام یه مقدمه درمورد مسئله عقل و قلب بنویسم و انشالله بعدا به بحث مفصل ازدواج می پردازم
یه گوشه تو قلب وجود داره که مال کسی نیس. حتی برای خودت هم نیست
یه روز صبح بیدار میشی میفهمی یه نفر رفته و اونجا رو اشغال کرده
اینجاست که عقل وارد ماجرا میشه و میخواد مسئله رو حل کنه. اما این مسئله مثل مشکلات دیگه نیس. این مورد خیلی فرق میکنه.
وقتی که عقل نتونست مسئله رو حل کنه شروع میکنه به پاک کردن صورت مسئله و با دل وارد جنگ میشه.
دل در طلب وصال یاره درحالیکه عقل به خاطر دلایل گوناگون مثل بی پولی، کم بودن سن یا شاید خجالتی بودن این قضیه رو توجیه نمیکنه.
و قسمت تلخ ماجرا اینجاست که این جنگ پیروز نداره. و میدونی وقتی قرار نیست که پیروز داشته باشه، هر دو طرف جنگ خسته میشن و از پا در میان!
تو بدن انسان هم همینطوره.
بعضی شبا دل هوس یار میکنه، به ارتش عقل شبیخون میزنه و وقتی صبح میشه عقل جبران میکنه.
خلاصه اینجاست که بدن شروع میکنه به از بین رفتن. بدن خودشو میخوره. چون اعضای بدنش با هم هماهنگ نیستن.
و در نهایت بعضی ها افسردگی میگیرن، بعضی ها سیگاری میشن، بعضی ها بیخیال خودشونو و دنیا میشن...
و بعضی ها شاید...
چون میدونی وقتی آدمی از درون خودش داغون باشه نمیتونه زندگی کنه، نمیتونه تحرک داشته باشه، نمیتونه درس بخونه و وقتی هم میخونه انگار اصن نمیفهمه...و صد مشکل دیگه بوجود میاد...
حالا وقتی از بالا به ماجرا نگاه میکنی طرف نه راه پیش داره نه راه پس...
مثال کسی که تو باتلاقه. نه میتونه به وصال یار فکر کنه نه عقل اجازه میده که جلو بره و حرف دلشو بزنه...
البته در میان آدم به خدا و ائمه متوسل میشه.
راستش قبلا فکر میکردم که معجزات به ندرت اتفاق میفتن ولی چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که تمام زندگی ما معجزس
و همینجا میخوام بگم خدایا با وجود همه مشکلاتی که تو زندگیم دارم هر موقع ازت درخواست کمک کردم و دعا کردم برام معجزه کردی!!!
مرسی که هستی خدا جون