یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

دکتر قلب رفتم

یک ماهی بود وقتی روی صندلی مینشستم قسمت راست بدنم در ناحیه سینه درد میگرفت. حدود نیم ساعت میگرفت. گاهی اوقات درد رو در گردن و دندان هام هم احساس میکردم.

خودم فکر میکردم به خاطر اینه که زیاد روی صندلی مینشینم و همیشه در حالت جمع شده هستم. 

دو روز پیش رفتم دکتر. گفت احتمالا به خاطر همینه. یه سری قرص داد که این درد رو کم میکرد. اما گفت قبل از اینکه این قرص ها رو بخورم یه نوار قلب بدم.

رفتم نوار قلب دادم و بهش نشون دادم. گفت چیزی نیست اما ممکنه یه چیز کوچیکی باشه. برو دکتر قلب

امروز ساعت 12 رفتم دکتر قلب . اول نوار قلب ام رو دید و بعد چند تا سوال پرسید. بعد گفت اکو بدی بهتره! خلاصه قبض 70 تومنی اکو قلب رو پرداخت کردم (البته بدون دفترچه 200 و خورده ای بود) و رفتم پیشش اکو دادم.

بازم گفت خوبه خدا رو شکر. فشارم رو هم گرفت اونم خوب بود.

خلاصه گفت مشکلی نیست و پزشک عمومی چرت گفته.

بعد گفت خودت رو یه چک آپ کنی خوبه! 

بعد هم یه سری توصیه کرد که مثلا بعد دو ساعت که روی صندلی میشینی ده دقیقه نرمش کن!

خودمم فکر میکنم به خاطر اینه که زیاد جمع میشینم و نه تنها این روزا ورزش و نرم نمیکنم بلکه چاق تر هم شدم.

سه ماه اینستا رو چک نکردم!

امروز بعد از سه ماه بلاخره اینستاگرام رو باز کردم ببینم توش چه خبره!

سه ماه پیش تصمیم گرفتم برای اینکه تمرکزم از بین نره و توی صفحات نامحدود دور خودم نچرخم اینستا رو چک نکنم و کلا بذارمش کنار.

الان بعد از سه ماه بلاخره همینطوری باز کردم و دیدم خبری نیست. به جز اینکه چند تا از فامیل عکس گذاشته بودن. همین!!!

اینستاگرام یکی از اعتیاد آورترین شبکه های اجتماعی هست که متاسفانه در کشور ما خیلی بد جا افتاده. 

خودم 5 سال پیش اون موقعی که افراد زیادی نمیدونستن اینستا چیه پیچ با طرفدار بالا داشتم. ولی دیدم داره بهم لطمه میزنه. گاها بالای 8 ساعت از وقتم رو میگرفت. در واقع پیج ام رو فروختم. این فروختن هم البته دلایل دیگه هم داشت که اینجا جاش نیست توضیح بدم.

خلاصه یکی از مانع هایی که باعث میشه به هدفم کمتر فکر کنم رو موفق شدم سه ماه ترک کنم و از این به بعد هم همین کارو خواهم کرد

همیشه من میگم بهترین نعمت آرامش است. شما وقتی درگیر کلی عکس و اطلاعات میشی و ذهنت رو مشغول میکنی ، ناخودآگاه در پس ذهنت به اونا فکر میکنی و این فکر کردن باعث میشه کمتر به اهداف ات فکر کنی. مثلا عکس فلان فامیل رو میبینی که رفتن فلان جا، یه جورایی آدم هوس میکنه و گاها حسودی. تمامی این احساسات باعث میشه آدم دائما خودش رو درگیر کنه و بهشون فکر کنه و آرامش اش رو بهم بزنه.

بهتره آدم خودش رو درگیر این همه اطلاعات نکنه و ذهنش رو راحت بذاره. 

آدم باید یه جایی تصمیم بگیره و دندون لق رو بکنه بندازه دور. به خودمون قول بدیم که از این به بعد اینستاگرام رو باز نمیکنم.

البته این روش من برای بعضی ها امکان نداره. چون کارشون هست و نمیشه کلا ترک کرد. ولی خب میشه محدود کرد. مثلا به خودشون قول بدن که صفحه explorer رو باز نکن.

امیدوارم خدا به همه مردم سرزمینم آرامش بده

پی نوشت: این روزا، روزای آخر ماه رمضون هست و چند روزی بیشتر وقت نمونده که لحطه ها را درک کنیم. امسال ماه رمضان من با درس و زبان و استرس گذشت. کمتر به فکر خدا بودم و از این بابت خیلی خیلی ناراحتم. امیدوارم روزی برسه بدون دغدغه ، بدون اینکه دائما استرس چیزهای مادی رو داشته باشم فقط فقط به خدا فکر کنم  و عبادتش رو بکنم


پی نوشت 2: چند روزی بود قفسه سینه ام درد میکرد. چه بعد افطار و چه قبل افطار. امروز بلاخره به اصرار بابا رفتم درمانگاه. دکتر تشخیص درستی نداد. یه سری قرص نوشت. ولی گفت اول برو دکتر قلب اونم نظر بده. خلاصه امروز نوار قلب دادم و ضربان ام 70 بود. حالا قراره چهارشنبه برم دکتر قلب ببینه نوارم رو. امیدوارم چیزی نباشه. خودم فکر میکنم بیشتر به خاطر اینه که چند ساعت پشت میز میشنیم و عضلاتم میگیره. 

خدا همه مریض ها رو شفا بده

قلب و عقل

خب، الان میخوام یه مقدمه درمورد مسئله عقل و قلب بنویسم و انشالله بعدا به بحث مفصل ازدواج می پردازم

یه گوشه تو قلب وجود داره که مال کسی نیس. حتی برای خودت هم نیست

یه روز صبح بیدار میشی میفهمی یه نفر رفته و اونجا رو اشغال کرده

اینجاست که عقل وارد ماجرا میشه و میخواد مسئله رو حل کنه. اما این مسئله مثل مشکلات دیگه نیس. این مورد خیلی فرق میکنه.

وقتی که عقل نتونست مسئله رو حل کنه شروع میکنه به پاک کردن صورت مسئله و با دل وارد جنگ میشه.

دل در طلب وصال یاره درحالیکه عقل به خاطر دلایل گوناگون مثل بی پولی، کم بودن سن یا شاید خجالتی بودن این قضیه رو توجیه نمیکنه.

و قسمت تلخ ماجرا اینجاست که این جنگ پیروز نداره. و میدونی وقتی قرار نیست که پیروز داشته باشه، هر دو طرف جنگ خسته میشن و از پا در میان!

تو بدن انسان هم همینطوره.

بعضی شبا دل هوس یار میکنه، به ارتش عقل شبیخون میزنه و وقتی صبح میشه عقل جبران میکنه.

خلاصه اینجاست که بدن شروع میکنه به از بین رفتن. بدن خودشو میخوره. چون اعضای بدنش با هم هماهنگ نیستن.

و در نهایت بعضی ها افسردگی میگیرن، بعضی ها سیگاری میشن، بعضی ها بیخیال خودشونو و دنیا میشن...

و بعضی ها شاید...

چون میدونی وقتی آدمی از درون خودش داغون باشه نمیتونه زندگی کنه، نمیتونه تحرک داشته باشه، نمیتونه درس بخونه و وقتی هم میخونه انگار اصن نمیفهمه...و صد مشکل دیگه بوجود میاد...

حالا وقتی از بالا به ماجرا نگاه میکنی طرف نه راه پیش داره نه راه پس...

مثال کسی که تو باتلاقه. نه میتونه به وصال یار فکر کنه نه عقل اجازه میده که جلو بره و حرف دلشو بزنه...

البته در میان آدم به خدا و ائمه متوسل میشه.

راستش قبلا فکر میکردم که معجزات به ندرت اتفاق میفتن ولی چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که تمام زندگی ما معجزس

و همینجا میخوام بگم خدایا با وجود همه مشکلاتی که تو زندگیم دارم هر موقع ازت درخواست کمک کردم و دعا کردم برام معجزه کردی!!!

مرسی که هستی خدا جون