یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

امتحان های ارشد تموم شد!


ترم اول ارشد که مشروط شدم، میخواستم از دانشگاه انصراف بدم و مستقیم اپلای کنم. به خاطر استاد های مزخرفی که داشتیم سال اول اوضاع روحی خوبی نداشتم. ترس این رو داشتم که ترم بعد هم باز مشروط بشم و در آستانه ی اخراج از دانشگاه باشم. ولی خدا کمکم کرد و دستم رو گرفت، خودم رو جم و جور کردم و نحوه درس خوندنم رو تغییر دادم و اوضاع از ترم سه خوب شد. ترم چهار هم نمرات خوبی گرفتم و الان که ترم 5 تموم شده من تنها یک درس داشتم که اونم هفته پیش امتحان اش رو دادم و فقط یک پروژه مونده که اونم دو سه روز دیگه باید آپلود کنم.
من به خاطر اینکه گرایش ام رو تو ارشد تغییر دادم باید دو درس جبرانی پاس میکردم. یکی از درس های جبرانی رو ترم اول افتادم و خیلی روحیه ام خراب شد. در حدی که وقتی رفتم پیش مدیر تحصیلات تکمیلی بهم تیکه انداخت که مگه تو هنوز درس داری که پاس کنی؟! 
ولی اون دوران گذشت. و من تونستم همه اینا رو پشت سر بگذارم و نمرات بدی که گرفتم رو جبران کنم. در حدی که در آستانه شاگرد اول بودن بچه های ورودی خودمون قرار گرفتم. (اگه این درس رو 19 بشم، معدلم 17 میشه و شاگرد اول میشم)
حقیقتش یه جورایی خسته شدم از امتحان دادن. 4 سال لیسانس و 3 سال فوق، 146 واحد لیسانس و 38 واحد فوق خستم کرده. مخصوصا اینکه من مستقیم وارد ارشد شدم بعد لیسانس.
بلاخره دیگه درس برای پاس کردن ندارم و از این بابت خوشحالم
میدونم که دکترا هم درس برای پاس کردن هست. ولی خب تا اون موقع یکی دو سال وقت دارم که این خستگی هام رو به در کنم.
حالا که مقاله ام هم تکمیل شده و فقط پایان نامه رو میخوام بنویسم کمی خیالم راحت شده که بتونم به تافل و جیاری برسم.
امیدوارم که همه چی تو چند ماه آینده به خوبی پیش بره!
خدایا شکرت 

قبل از مهاجرت ازدواج نکنید!


این مطلب شاید بیشتر برای مجردها باشه. ولی اصلا نمیخوام بگم که متاهل بودن اشکال داره. فقط میخوام صرفا تجربه هایی که برام این چند روزه اتفاق افتاده رو بگم.
توی مطلب قبلی گفتم که ازدواج کردن قبل از مهاجرت کار اشتباهیه و میخوام این مطلب رو با چند مثال توضیح بدم.
امروز دوستم زنگ زد و حدود یه ساعتی درمورد مهاجرت و برنامه اکسپرس انتری کانادا صحبت کردیم. آخر صحبت هاش گفتم که چرا آمریکا نمیری؟ گفت به خاطر ویزای آمریکا و محدودیت های رفت و آمد. گفتم چطور؟ گفت حقیقتش همین الانم با زور خانمم رو راضی کردم که مهاجرت کنیم و میخوام جایی برم که بتونم حداقل یه بار در سال خانمم خانواده اش رو ببینه و زیاد دلتنگ نشه! 
دیشب هم با دوستم حرف میزدم و اونم میگفت که باید موقع مهاجرت شرایط خانم اش و رشته اش رو در نظر بگیره.
و حتی می گفت که یه دوست داره که سر مهاجرت بعد 3 سال آشنایی، داره رابطه شون بهم میخوره. خیلی ناراحت شدم اینو شنیدم
و در نهایت مصمم شدم که تا زمانی که قصد اپلای دارم به هیچ دختری فکر نکنم و خودم رو درگیر نکنم.
ولی به خودم که نمیتونم دروغ بگم که بعضی موقع ها آدم بعضی ها رو میبینه و شدید به فکر فرو میره که آخه یه آدم چقدر میتونه خوشگل باشه. 
علاوه بر اون، آدم وقتی مهاجرت میکنه قطعا گزینه هاش کم میشه. ولی به قول دوستم، خدا جوری یه نفر رو جلو راهت میذاره از راهی که فکرشو نمیکنی. 
من که سپردمش به خدا.
بریم بریم بسه واسه امشب دیگه 

ازدواج یا مهاجرت؟ مسئله این است


من تو زندگیم کم دختر ندیدم. دخترهایی بودند که من از اونا خوشم میومده و اونا از هم خوششون نمی اومده و برعکس دخترایی بودند که اونا از من خوششون می اومده و من ازشون خوشم نمی اومده. هیچ وقت یادم نمیره که اسفند 95 توی واپسین روزاها 28 یا 29 اسفند بود، یه دختر خانمی تو ایستگاه اتوبوس ازم خوشش اومده بود و حتی بعد از اینکه من سوار اتوبوس شده بودم، با وجود جمعیت زیاد اومده بود تو قسمت مردونه و منو نگاه میکرد و وقتی من نگاش میکردم نگاش رو از من می دزدید. بنده خدا حتی بعد از اینکه من پیاده شدم هم پیاده شد. توی اون لحظه فکرای زیادی تو سرم گذشت. از طرفی دلم برای اون دختر می سوخت که از من آسمون جول خوشش اومده و از طرفی دلم واسه خودم می سوخت که تا کی باید این تنهایی رو تحمل کرد. اون لحظه عقل رو نسبت به احساس ترجیح دادم. پیاده شدم و دیگه پشت سرم رو نگاه نکردم و دیگه نفهیدم دختره چی شد. راستش رو بگم شاید از رابطه ترسیدم. اینکه وابستگی به وجود بیاد و مانع رسیدن به هدف هام بشه.
بعد از 5 سال از اون اتفاق با دخترهای زیاد دیگه ای آشنا شدم. از فامیل بگیر تا غریبه. دخترایی که واقعا خوب بودن. شاید اگه این مسئله اپلای نبود جدی بهشون فکر میکردم. وقتی به اپلای و مشکلات مهاجرت فکر میکنم، میبینم که درست نیست متاهل مهاجرت کنم. در ضمن بیشتر این دخترایی که دیدم خیلی وابسته به خانواده شون بودند و شاید اصلا به درد مهاجرت نمیخورن. به قول یه بنده خدایی، شاید ادم بخواد یه شب نون و پنیر بخوره یا اصلا هیچی نخوره و بخواد پولش رو سیو کنه، ولی به زنش که نمیتونه اینو بده. دخترایی که من دیدم اهل سختی ها نبودند و من اینو از رفتارشون فهمیدم.
یکی از دخترایی که دیدم، یکی از دخترای فامیل عه که لبخندش مثل عکسیه که بالا گذاشتم. وقتی میخنده انگار دنیا میخنده 
ولی باز یه فکر دیگه تو سرم میاد که میگه: این دوره زمونه دخترای زیاد خوشگلی میشه پیدا کرد، ولی سخته کسی رو پیدا کنی که برات بمیره.

کمی در مورد خواب


نمیدونم چه بیماری روانی هست که چند ساله دچارشم و خیلی سعی کردم که درستش کنم و بعضی زمان ها موفق بودم و بعضی مواقع شکست خوردم و تسلیمش شدم

من آدمیم که خیلی استرس میگیرم، مخصوصا وقتی آدمای موفق رو دور و برم میبینم که توی زندگی شون از من موفق تر بودن، این استرس بیشتر میشه. مثل هفته پیش، که یه پسره رو پیدا کردم که دقیقا تو فیلد من کار میکنه و تونسته تو دوران فوق اش 7 تا مقاله بده و الان 100 تا سایتیشن داره!!!
به همین خاطر سعی میکنم که تلاش ام رو بیشتر کنم و گاها به این فکر میافتم که باید شب ها هم بیدار بمونم و کار کنم و درس بخونم
گاها موفق میشم بیدار بمونم و نخوابم ولی عملا هیچ فایده ای برام نداشته اون بیدار موندن. چون عملا راندمان بالایی توی اون تایم نداشتم
حالا که امسال سال سرنوشت من هست، باز اون استرس اومده سراغم و یقه ام رو ول نمیکنه
نمیدونم چی کار کنم واقعا 

ووچر تافل و جیاری خریدم


خب این مطلب مربوط میشه به اردیبهشت و خرداد که ووچرهای تافل و جیاری رو خریدم
اینجا می نویسم که بعدا به یادگار بمونه.
ووچرها رو از سازمان سنجش خریدم و یک سال اعتبار داره.
قیمت تافل 245 دلاره که من به ریال 5/800/000 تومان خریدم
قیمت جیاری هم 205 دلاره که من به ریال 4/750/000 خریدم
سازمان سنجش تقریبا دلار رو 23500 تومان حساب کرد. 
که اگه قرار بود الان بخرم باید برای تافل حدودا 1/600/000 تومان و برای جیاری 1/300/000 تومان بیشتر میدادم.
حالا امیدوارم که بتونم ازشون به بهترین نحو استفاده کنم
واقعا قیمت دلار هر روز داره بالاتر میره و من به این خاطر زودتر خریدم که میدونستم دلار بالاتر میره.

پی نوشت: عکس پیوست شده فکر کنم برای منهتن نیویورک باشه که واقعا شهر قشنگیه :) امیدوارم یه روز برم توش بگردم