یادمه وقتی دبستان بودم، مدرسه مسابقه گذاشته بود. من و حدود 10 نفر دیگه برنده شدیم
ناظم گفت: صف ببندید جلوی اتاق جوایز تا بیام جایزه بهتون بدم.
ما هم گفتیم: چشم
من سومین نفر از اون صف بودم. ناظم اومد. در اتاق رو باز کرد. یه نگاهی انداخت دید 7-8 تا آلبوم عکس بزرگ هست. دیگه گفت بذار بهشون از اینا بدم.
من که دیدم داره آلبوم عکس میده، با خودم گفتم بذار برم آخر صف تا آلبوم ها تموم بشه و مجبور بشه یه چیز بهتر بهم بده
رفتم آخر صف. همه که آلبوم هاشون رو گرفتن به من که رسید طبق پیش بینی و نقشه قبلیم تموم شد و ناظم شروع کرد به فکر کردن که چی بهم بده خدا خوشش بیاد
منم منتظر بودم و تو دلم قند آب میکردم که ناظم قراره یه چیز باحال تر بده...
اما امان از طمع آدمیزاد
ناظم چیزی گیر نیاورد و به ناچار بهم یه آلبوم کوچیک که نصف آلبوم های بقیه بچه ها بود بهم داد...
با خودم فکر کردم چرا همچین بلائی سرم اومد.
بزرگ تر که شدم فهمیدم طمع یعنی چی...
من اون روز چوب طمع زیادیم رو خوردم.
این اتفاق تو زندگیم درس شد و همیشه سعی کردم از قبل هدفی رو برای خودم معلوم کنم و وقتی بهش رسیدم به بهانه ی هدف بالاتر که بر پایه فرضیات پوچ بنا شده موقعیت فعلی خودم رو از دست ندم
افراد زیادی رو هم تو زندگیم دیدم که به خاطر همین طمع زندگی شون رو باختن متاسفانه
البته آدم نباید به اون چه که داره راضی باشه و همواره باید سعی بکنه تو زندگیش پیشرفت کنه ولی نباید ناشکری بکنه و نعمت هایی که خدا بهش داده رو به باد بده.
طمع آفت زندگی عه
آدم باید تو زندگیش تلاش کنه ولی باید قانع هم باشه
البته آدمیزاد جایز الخطا هست و حتی من هم بعد اون موضوع باز طمع کردم ولی نباید یادمون بره که تاوان بعضی از بی عقلی ها و طمع های ما خیلی زیاد تر از اون چیزی ای که فکرش رو میکنیم
اول از همه باید بگیم که موفقیت با مقبولیت متفاوت است. اعمالی که ما در دنیا انجام می دهیم به سبب اینکه سریع جواب می گیریم و یا حداقل جوابش برای ما معلومه مربوط به موفقیت است. مثلا من میدونم اگه توپ رو بالا پرت کنم پائین میاد. یا میدونم اگه درس بخونم موفق میشم. پس در دنیا عمل داریم و نتیجه. لذا در دنیا معمولا از کلمه موفقیت استفاده می کنیم.
مفهوم مقبولیت در ارتباط با خداست. اینکه انسان بفهمد که آیا عملی که انجام داده مقبول خدا شده یا نه! اینکه عمل ما این نتیجه را داشته باشد که ما را به خدا نزدیک کند.
دلیل اینکه ما نمی دانیم عملی که انجام دادیم مورد قبول خدا بوده یا نه هم حکمتی داره.و حکمتش اینه که با این ابهام بندگان خود را تربیت کند. اما چطور؟
خدا این عالم رو طوری طراحی کرده که ما فاصله آن را نبینیم. اینکه ارباب جواب عبدش را ندهد در ذات عبودیت قرار دارد. ارباب با این روش عبد پروری می کند.این سکوت خدا خیلی تربیت کننده است. اینکه نمی گذارد نتیجه را بدانی خیلی رو کم کنی است.مولا باید سروری کند و عبد باید تن به عبودیت بدهد.عبد ذلیل مولاست و عبد ذاتا دوست دارد ذلیل اربابی عظیم باشد.
یکی از راه های فروتنی عبد در مقابل مولا این است که عبد دائم سوال کند و مولا دائم جواب ندهد.یکی از راه های تمکین در مقابل عظمت خدا این است که خدا به تو نگوید که قبول کرده است یا نه، و تو دائم منت او را بکشی. اصلا باید دوست داشته باشیم که جواب ندهد. دوست داشته باشیم که منتش را بکشیم. حتی اگر به ما گفته شد که قبول کردیم ما باز باید بگوئیم: خدا قبول کردی یا نه؟
بنده باید مدام بگوید: "خدا من که نمی دانم آخرش چی میشه، همه چیز در دست توست، هوای من را داشته باش"
برای بعضی ها اهمیتی ندارد که خدا اعمالشان را قبول کرده یا نه! مثلا میگن ما که نماز خوندیم، ما که روزه گرفتیم...حالا دیگه خدا اگه قبول کرد که شکر اگر نه که ما اعمالمون رو انجام دادیم. این دیدگاه غلط است. آدم باید دائما غصه این را بخوره که آیا عملش قبول شده یا نه! در روایات داریم اگه خدا دو رکعت نماز از انسانی را قبول کنه دیگه مجازاتش نمی کنه. آدم نباید دچار خود بزرگ بینی بشه. خدا به حضرت داود می فرماید: "ای داوود، هیچ بنده ای نیست که او را پای حساب بکشم، مگر اینکه او را مجازات و هلاک کنم."
عبد باید غصه این را بخورد که آیا توانسته دل ارباب را بدست آورد یا نه؟ نمی دانیم، او که به ما نمی گوید.
البته این هم مراحلی دارد:
1- اینکه انسان بگوید خدایا من این همه زحمت کشیدم چرا قبول نشود؟ خدایا گریه می کنم برایت آیا قبول می کنی یا نه؟
این جور مواقع خدا میگه: برو!برو! همه ش بوی خود خواهی میده. برو اصلا جواب تو را نمی دهم
2-مرحله بالا تر این است که حساب و کتاب قیامت براس مهمه که قبول شدن یا قبول نشدن عمل براش اهمیت پیدا کرده
3- مرحله اعلاش اینه که خدا براش مهم باشه. میگه:" خدایا! اگر مرا به جهنم بیاندازی، اینکه من طاقت عذاب تو را ندارم به کنار، اما تو هم ناراحت میشی، با ناراحتی تو چه کنم؟! نمیشه مرا به جهنم بندازی ولی تو خوشحال باشی؟ چون تو برام عزیز هستی"
قبولی عمل براش مهمه چون عاشق خداست.
قبلا قسمت اول مستند رو دیده بودم. امشب که قسمت دوم رو دیدم متوجه شدم نسبت به قسمت اول که خیلی مبهم ساخته شده بود ولی قسمت دوم خیلی واضح نتیجه گیری کرده بود
کاری که زنان ایران در راه آزادی دارن انجام میدن چندین سال قبل غرب انجام داده
زنان غربی بعد اینکه از اینکه وارد محیط اجتماعی شدن و به تدریج هم پای مردان در صنعت مشغول به کار شدند فهمیدند که سرشون کلاه رفته و این آزادی زیاد هم به نفع شون نبوده. چون زن مجبور بوده دیگه قید بچه و خانواده رو به بهانه کار کردن بزنه و اینطوری فهمیدند دیگه خیلی خوش به حال مردان میشه
الان و در قرن 21 زنان غربی دارن اون ایده قبلی رو اصلاح میکنن و در حال حاضر به ویژه در اروپا به خانواده و بچه داری بیشتر اهمیت میدن
توی مستند آمار زاد و ولد در دهه های گذشته رو هم اورده که میشه استناد کرد
به نظر من در جامعه ایران به جای مشکلی حل بشه سعی میشه اون مشکل رو کم اهمیت جلوه بدن
مسئولین ما به جای حل مشکل بیشتر دنبال منفعت خودشون هستند و شایدم بعضی ها جرعت این کارو ندارن
انگار کسی دردش نیومده
مثلا همین مسئله استادیوم رفتن خانوما کی قرار حل بشه؟ اگه واقعا منطقی پشت این قضیه هست باید روشن گری بشه. اینکه هیچ حرفی زده نشه که مشکل حل نمیشه
زن دوست داره مثل مرد آزاد باشه، بره بیرون کار کنه، معاشرت کنه، روابط اجتماعی داشته باشه منتها هنوز بستر و فرهنگ ش در جامعه ما پدید نیومده
مسئولین عزیز که فکر میکنن کار های مهم تری باید انجام بشه و دانشگاهیون و اساتید ما هم دنبال ترفیع و اینکه کی بیشتر مقاله داره رقابت میکنن.
مگر نه اینکه کسی که در حوزه ای تخصص داره باید نیاز و مشکل جامعه اش رو رصد کنه و در رفع شون همت داشته باشه؟!
تا یه عده ای هم اعتراض میکنن یا سرکوب میشن یا در مدت زمان اندکی به سر تیتر روزنامه ها و رسانه ها میان و بعد دوباره فراموش میشن
بیشتر زنان جامعه ما خانه دار هستند. خب این زن دوست داره بره بیرون کار کنه، فعال باشه. میگه بابا من دوست دارم تو جامعه باشم ولی کو فرهنگ، کو بستر، کو شناخت صحیح و درک درست همسر، کو آموزش و... این زن پس فردا افسردگی بگیره کی جوابگو هست
با همه ی این حرفا اگه بخوام جمع بندی کنم باید بگم که مدل ایده آل اینه که توازن و تعادل برقرار باشه. مثلا توی همین مستند زنی بود که سه تا فرزند داشت و میگفت که در هفته 5 روز از فرزندانم مواظبت میکنم و 2 روز هم سر کار میرم. به نظرم این مدل خوبی میتونه برای یه زن باشه
یکی از معضلاتی که خانواده ها دارن اینه که با همدیگه یعنی اعضای خانواده با هم در مورد انجام دادن کاری مشورت نمیکنن.
پدر خانواده یا حتی مادر فکر میکنه چون مسئولیت بیشتری داره دیگه فقط خودش تصمیم بگیره و به حرف دیگران گوش نده!
اینجوری میشه که فرزندان خانواده احساس میکنن تو خونه زیادی هستن. فقط کسی اونا رو آدم حساب نکنه ناراحت میشن.
مثلا مورد خودم رو مثال میزنم: پدر و مادر من بدون مشورت من خودشون رفتن و خونه اجاره کردن و من تا موقع اسباب کشی خونه رو ندیده بودم. خب این حرکتشون زشته. آدم فکر میکنه که عضو این خانواده نیست.
وقتی با فرزندت مشورت کردی ولو اینکه بعدا برخلاف نظرش عمل کنی باعث میشه که فرزندان اینو بدونن که نظرشون مهمه. برای یه نظر خوب تلاش میکنن. سعی میکنن که اونا هم برای این زندگی ای که پدر و مادرشون درست کرده زحمت بکشن. وگرنه اگه آدم حسابشون نکنی میگن اونا منو آدم حساب نکردن من چرا بکنم؟
دقیقا تو جامعه هم همین اتفاق داره میفته. افراد با سن و سال زیاد که در راس امور هستن فکر میکنن که چون سن شون بالاس همه چی میفهن و قشر جوون جامعه رو آدم حساب نمیکنن. جوون هم میگه حالا که به من توجه نکردن منم دیگه برام مهم نیست که چی سر جامعه ام میاد. دیگه کسی برای جامعه اش دلسوزی نمیکنه. اینجاست که خیلی از مشکلات بوجود میان. در واقع به نظرم منشا این مشکلات همین عدم تعاون و مشورت بین اعضاست.
همیشه فکر میکردم که چه باحال میشه که آدم اصلا نخوابه و بجاش کارای دیگه انجام بده. معتقد بودم آدم با بیخوابی کشیدنه که به یه جایی میرسه.ولی متاسفانه اشتباه میکردم...
مثال خودم رو میزنم: من شبا تا دیر وقت مثلا 5 صبح بیدار میموندم. حالا یا زبان میخوندم یا اینترنت بازی میکردم. توی اون مدت سرحال بودم. ولی وقتی سر ظهر میشد واقعا دیگه نا نداشتم کاری کنم. مثلا میرفتم کتابخونه درس بخونم ولی به خاطر اینکه شب قبلش کم خوابی داشتم اون مدت زمان تو طول روز رو هم از دست میدادم.
خلاصه بی خوابی ممکنه تو کوتاه مدت خوب باشه ولی تو دراز مدت آدم رو اذیت میکنه.
امروز هم به خاطر اینکه شب قبلش 2-3 ساعت خوابیده بودم نتونستم برم کتابخونه و امروز رو هم از دست دادم
خوشبختانه یا متاسفانه هنوز روی هدفم تمرکز نکردم و فعلا دارم روش های درست رو پیدا میکنم مثل همین قضیه خواب!
به نظرم آدم باید به خواب خیلی اهمیت بده چون واقعا چیزیه که نمیشه از زندگی حذف کرد. مثل غذا خوردن میمونه!
البته آدم نبایدم زیاده روی کنه. مثلا عقلانی نیست آدم 10 ساعت در روز بخوابه. مدت زمان خوب بین 6 تا 8 ساعته به نظرم و با این مدت میشه تمام طول روز رو سرحال بود.
البته اینکه تا لنگ ظهرم بخوابی اشتباهه
برنامه من از امشب اینه: اینکه ساعت 11 یا 12 شب بخوابم و ساعت 6 صبح بیدار شم و دیگه نخوابم.
البته 11-12 خوابیدن آسونه ولی بلند شدنش سخته ولی ارزش داره
خلاصه اگه کسی ازم راهنمایی بخواد میگم از خواب تون نزنید که ضرر میکنید!