یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

خواب

همیشه فکر میکردم که چه باحال میشه که آدم اصلا نخوابه و بجاش کارای دیگه انجام بده. معتقد بودم آدم با بیخوابی کشیدنه که به یه جایی میرسه.ولی متاسفانه اشتباه میکردم...

مثال خودم رو میزنم: من شبا تا دیر وقت مثلا 5 صبح بیدار میموندم. حالا یا زبان میخوندم یا اینترنت بازی میکردم. توی اون مدت سرحال بودم. ولی وقتی سر ظهر میشد واقعا دیگه نا نداشتم کاری کنم. مثلا میرفتم کتابخونه درس بخونم ولی به خاطر اینکه شب قبلش کم خوابی داشتم اون مدت زمان تو طول روز رو هم از دست میدادم.

خلاصه بی خوابی ممکنه تو کوتاه مدت خوب باشه ولی تو دراز مدت آدم رو اذیت میکنه.

امروز هم به خاطر اینکه شب قبلش 2-3 ساعت خوابیده بودم نتونستم برم کتابخونه و امروز رو هم از دست دادم

خوشبختانه یا متاسفانه هنوز روی هدفم تمرکز نکردم و فعلا دارم روش های درست رو پیدا میکنم مثل همین قضیه خواب!

به نظرم آدم باید به خواب خیلی اهمیت بده چون واقعا چیزیه که نمیشه از زندگی حذف کرد. مثل غذا خوردن میمونه!

البته آدم نبایدم زیاده روی کنه. مثلا عقلانی نیست آدم 10 ساعت در روز بخوابه. مدت زمان خوب بین 6 تا 8 ساعته به نظرم و با این مدت میشه تمام طول روز رو سرحال بود.

البته اینکه تا لنگ ظهرم بخوابی اشتباهه

برنامه من از امشب اینه: اینکه ساعت 11 یا 12 شب بخوابم و ساعت 6 صبح بیدار شم و دیگه نخوابم.

البته 11-12 خوابیدن آسونه ولی بلند شدنش سخته ولی ارزش داره

خلاصه اگه کسی ازم راهنمایی بخواد میگم از خواب تون نزنید که ضرر میکنید!

قلب و عقل

خب، الان میخوام یه مقدمه درمورد مسئله عقل و قلب بنویسم و انشالله بعدا به بحث مفصل ازدواج می پردازم

یه گوشه تو قلب وجود داره که مال کسی نیس. حتی برای خودت هم نیست

یه روز صبح بیدار میشی میفهمی یه نفر رفته و اونجا رو اشغال کرده

اینجاست که عقل وارد ماجرا میشه و میخواد مسئله رو حل کنه. اما این مسئله مثل مشکلات دیگه نیس. این مورد خیلی فرق میکنه.

وقتی که عقل نتونست مسئله رو حل کنه شروع میکنه به پاک کردن صورت مسئله و با دل وارد جنگ میشه.

دل در طلب وصال یاره درحالیکه عقل به خاطر دلایل گوناگون مثل بی پولی، کم بودن سن یا شاید خجالتی بودن این قضیه رو توجیه نمیکنه.

و قسمت تلخ ماجرا اینجاست که این جنگ پیروز نداره. و میدونی وقتی قرار نیست که پیروز داشته باشه، هر دو طرف جنگ خسته میشن و از پا در میان!

تو بدن انسان هم همینطوره.

بعضی شبا دل هوس یار میکنه، به ارتش عقل شبیخون میزنه و وقتی صبح میشه عقل جبران میکنه.

خلاصه اینجاست که بدن شروع میکنه به از بین رفتن. بدن خودشو میخوره. چون اعضای بدنش با هم هماهنگ نیستن.

و در نهایت بعضی ها افسردگی میگیرن، بعضی ها سیگاری میشن، بعضی ها بیخیال خودشونو و دنیا میشن...

و بعضی ها شاید...

چون میدونی وقتی آدمی از درون خودش داغون باشه نمیتونه زندگی کنه، نمیتونه تحرک داشته باشه، نمیتونه درس بخونه و وقتی هم میخونه انگار اصن نمیفهمه...و صد مشکل دیگه بوجود میاد...

حالا وقتی از بالا به ماجرا نگاه میکنی طرف نه راه پیش داره نه راه پس...

مثال کسی که تو باتلاقه. نه میتونه به وصال یار فکر کنه نه عقل اجازه میده که جلو بره و حرف دلشو بزنه...

البته در میان آدم به خدا و ائمه متوسل میشه.

راستش قبلا فکر میکردم که معجزات به ندرت اتفاق میفتن ولی چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که تمام زندگی ما معجزس

و همینجا میخوام بگم خدایا با وجود همه مشکلاتی که تو زندگیم دارم هر موقع ازت درخواست کمک کردم و دعا کردم برام معجزه کردی!!!

مرسی که هستی خدا جون 

اعتماد

اعتماد بعضی جا ها خوبه و بعضی جاها به ضرر آدم تموم میشه. برای زندگی بهتر چه خوبه که این مواقع رو بشناسیم و در زمان های منطقی به افراد اعتماد کنیم. برای نمونه تجربه ای از خودم رو بیان میکنم.

حدود دو سال پیش من در اینستاگرام صفحه ای رو راه اندازی کردم به امید اینکه روزی فالوور های زیادی جذب کنم و به وسیله تبلیغات بتونم مبلغی درآمد داشته باشم. از قضا از روی همکاری با یکی از افراد در فضای مجازی آشنا شدم و چون که ایشان در زمینه کار با فتوشاپ مهارت داشتند تصمیم به همکاری با هم گرفتیم. و من هم از روی سادگی رمز عبور اکانتم ( فکر میکنم اون زمان حدود 10 هزار نفر فالوور داشتم) رو در اختیارش قرار دادم.

بله! همانطوری که الان فکر میکنید اتفاق افتاد. و طرف از اعتمادی که بهش کردم سو استفاده کرد و پیجم رو ازم دزدید.

بعد از این ماجرا درس عبرتی برام شد که هیچ وقت به کسی اعتماد نکنم.

البته به نظرم من آدم باید در زندگی ریسک پذیر باشد و در زمان هایی به افراد خوشنام اعتماد کند. به همان دلیلی که اگر کسی اهل ریسک و خطر کردن نباشد نه تنها از زندگی اش لذت نمی برد بلکه هرگز به موفقیت نخواهد رسید.

البته راجع به اعتماد خاطرات بیشتری دارم که ایشالله تو پست های بعدی راجع بهشون مینویسم

امید

به جرئت میتوان گفت که بهترین دارایی در زندگی امید است.

یکی از موانع داشتن امید به زندگی این است که ما همیشه یا به گذشته نگاه می کنیم یا در آینده زندگی می کنیم.

غافل از اینکه آینده از عملکرد زمان حال ما بدست می آید. وقتی به ناکامی های گذشته می نگریم احساس نا امیدی می کنیم و هنگامی که غرق در رویاهای آینده می شویم احساس غرور کاذب کرده و فکر می کنیم به اهداف خود رسیده ایم.

 پس در گذشته زندگی کردن و افسوس خوردن دردی را دوا نمی کند بلکه باید از گذشته و
ناکامی های آن درس گرفت و بنای موفقیت را در زمان حال پی ریزی کرد تا آینده ای روشن پیش روی داشته
باشیم. در آینده نیز زندگی نکنیم زیرا ممکن است ما را به رویاهایی که شاید به وقوع نپیوندد. دلخوش کند و از
واقعیت دور سازد زندگی در زمان حال باعث می شود که علاوه بر واقع بینی از موفقیت هایی که داریم بیشترین و بهترین استفاده و لذت را ببریم.

عقل یا احساس

کی از مسائلی که خیلی ها باهاش درگیر هستند اینه که بر اساس عقلشون رفتار کنند یا احساس!

به نظر من اینکه بگوئیم فقط بر اساس یکی از اینها باید عمل شود اشتباه است.

گاهی اوقات باید ببینیم عقل چی میگه بعضی اوقات باید احساس رو هم بازی بدیم.

زندگی پیچیدس، و تشخیص این امر کار سختیه

زندگی یک سیستم غیرخطی تغییر پذیر با زمان است که مناسبات آن همواره در حال تغییر است و به راحتی نمیتوان این موضوع را تشخیص داد.

ولی در کار های روزمره میتوان گفت که باید بر اساس عقل عمل کرد. مثلا عقل به ما می گوید که الان موقع درس خواندن است و باید فورا به آن عمل کرد.

و یک نکته ای اینجا وجود داره اینه که چه عقل و چه احساس هر چه بگوید باید آن شخص انجام دهد و تردیدی در خود راه ندهد که سرانجامش پشیمانی است.

البته باز هم میگم زندگی اینقدر پیچیدس که نمیتونیم اینها رو از هم تمییز بدیم مثل همون مسئله ازدواج که انصافا موضوع پیچیده ایه!

تمام