یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

یه پسر

یه پسر دهه هفتادی که کلی آرزو داره و داره تلاش می‌کنه با کمک خدا بهشون برسه... توی این مسیر خاطرات خوب و بد اش رو اینجا می‏‌نویسه

آپدیت خوردم

دوشنبه ساعت ۳ پرونده ام تو سایت سفارت آپدیت خورد و عملا میتونم بگم که کلیر شدم. وقتی پرونده آپدیت میخوره نشون میده که پرونده تون بررسی شده و توی چند روز آینده باید کیس نامبرام بیاد روی سایت. بعدش دیگه میتونی پاس رو برای ویزا بفرستی.

ارمنستان روالش اینجوریه درحالیکه دبی ایمیل میزنه وقتی کلیر میشی. اون لحظه که دیدم آپدیت خوردم واقعا از ته دل خوشحال شدم. آدم توی هر مرحله از مهاجرت یه تکون میخوره. وقتی جواب پذیرش میاد یه تکون ریز میخوری و وقتی ویزات میاد یه تکون اساسی میخوری. 

امسال ارمنستان خیلی خوب پرونده ها رو بررسی کرده در مقایسه با سال های قبل و بیشتر بچه ها به ترم شون میرسن. اگرچه شنیدم که هنوز حدود ۱۰۰ کیس از ۲۰۲۲ موندن که واقعا اگه تا یه ماه دیگه کلیر نشن باید یا دیفر کنن یا پذیرش شون رو از دست میدن. 

احتمالا این چند روز باید شاهد اومدن کیس نامبر ام باشم و بعدش باید آماده بشم برای پیکاپ ویزا. 

اینم بگم که از زمان مصاحبه تا زمان آپدیت خوردن  77 روز طول کشید یعنی حدود 2 ماه و نیم.

خرید چمدان

دل و دماغ نوشتن ندارم‌. اینقدر این پروسه کلیرنس استرس زاست که بعضی اوقات پشیمون میشم که چرا آمریکا رو انتخاب کردم. البته دیگه گزینه ای نداشتم. از کانادا که ریجکت شدم. توی این هفته بعضی از دوستان کیس شون آپدیت خورده ولی مال من و خیلیا هنوز خبری نشده. بهرحال مینویسم تا به یادگار بمونه.

امروز رفتم چمدان خریدم. اولش میخواستم فقط کری آن بگیرم. چون یک ساک مکه ای قبلا گرفته بودم و یکی از چمدان های خانواده رو میخواستم ببرم‌. ولی بابام گفت که یک بزرگ هم بگیر.

چند روز مشیر خلوت رفته بودم ولی طرح ها زیادی نداشتن و خوشم نیومده بود. چند هفته پیشش هم منوچهری رفتم که اونجا هم قیمت هاشون بالا بود. بلاخره یک مغازه توی میدون امام حسین پیدا کردم و امروز رفتم سراغش. خیلی طرح های متنوعی داشت و قیمت هاشونم مناسب بود.

من یک کری ان و سایز بزرگ گرفتم برند مونزا monza. البته برند اش مهم نیست و چیزی که مهمه ایناست. اول اینکه بهتره چهار چرخ دوبل ۳۶۰ درجه باشه که حمل اش راحت باشه. من بین برزنتی و پلاستیکی، دومی یعنی پلاستیکی رو انتخاب کردم‌. البته هر کدوم مزایا و معایب خاص خودشون رو دارن‌. مزیت برزنتی اینه که هر چی توش بچپونی جا باز میکنه و بدنه اش در اثر ضربه شکسته نمیشه ولی خب بدیش اینه وزن اش کمی زیاده. برتری پلاستیکی اینه انعطاف پذیری بالاتری داره و وزنش سبک تره. هم چنین مثل برزنتی دیگه پاره نمیشه ولی خب ممکنه خط و خش روش بیفته. پلاستیکی هم ۲ نوع داره. یکیش جنس سخت هست یکیش جنس نرم یا PP. که میگن PP بهتره. جنس اش مثل این لوله های پکیج و اب گرمکنه فکر کنم. 

با همه این تفاسیر و تحقیقات من جنس PP گرفتم. چرخ های دوبل، زیپ افزایش حجم و زیپ دوبل داره با دستگیره تلسکوپی. قفل TSA هم داره که امنیت چمدون رو بالا میره. 

قیمت کری آن اش ۱۸۰۰ بود و سایز بزرگ ۳۷۰۰. که من با تخفیف ۵ میلیون و ۳۰۰ گرفتم. دوستام ۳ تا سایز اش رو ۸ تومن به بالا گرفتن البته یه برند دیگه. به نظرم خوب گرفتم اگرچه کمی احساس میکنم که باز کمی گرون گرفتم ولی بلاخره نمیشه طرف سود هم نکنه‌. کلا یه چیزکه میخوام بگم اینه که توی مسیر مهاجرت خیلی چیزا تو پاچت میره و  اجتناب ناپذیره. مثلا ممکنه که بار اول نمره خوبی توی آزمون زبان نیاری و مجبور بشی یه بار دیگه امتحان بدی و خیلی چیزای دیگه‌. ولی خب آدم باید سعی بکنه که تا جاییکه میشه هزینه هاشو کم بکنه ولی اگر نتونست باز هم عیبی نداره. چون این مسیر ارزششو داره و نتیجه اش در بلند مدت معلوم میشه.

آزمایش چکاپ

هفته پیش رفتم دکتر که برام آزمایش چکاپ بنویسه. همه آزمایش های مهم رو برام نوشت. بعد شنبه اش که ناشتا بودم رفتم آزمایش خون و ادرار و مدفوع رو دادم. و پنجشنبه اش جواب آزمایش آماده شد‌. خدا رو شکر مشکل مهمی نداشتم. فقط Creatinine خونم که مربوط به دفع مواد زائد توسط کلیه ها میشه لب مرز بود که باید مراقب باشم. ویتامین D3 بدنم هم کافی نیست. که با خوردن قرص فکر کنم مرتفع بشه. 

برای تست سل هم بقیه رفته بودن ۱۶ آذر و ازشون ۲۹۵ تومن گرفته بودند. من دیدم خیلی گرونه و رفتم پرس و جو کردم و دیدم درمانگاه دم خونه مون ۱۶ تومن میگیره. که رفتم همونجا انجام دادم. سه شنبه رفتم و برام یک مایعی زیر پوستم تزریق کرد و گفت که نباید بخوارونی و نه آب بهش بخوره. ۴۸ ساعت بعد هم رفتم دوباره چک کرد و نتیجه اش منفی شد. این تست اینجوری هست که زمانی مثبت درمیاد که اون مایع زیر پوست شروع به متورم شدن بکنه. عرف اش اینجوریه که اون قطر مایع کمتر از ۱ میلی متر باشه. امروز دوباره رفتم پیش خانوم رحمتی و تست سل ام رو وارد فرم دانشگاه و برگه زرد کرد. یه فرم دیگه هم داشتم که برام پر کرد. فشار خون و قد و وزنم رو اندازه گرفت و تمام.

امروز هم اومدم مدارک ترجمه ام رو بگیرم‌. بهشون گفتم که من برای ریزنمرات و دانشنامه یک نسخه اضافی میخوام. درحالیکه یک نسخه برام چاپ کرده بودند. میگم ببینید من به مسئول تون گفتم یک نسخه اضافه میخوام و تو رسید هم نوشته. میگه نه! یک نسخه باهات حساب کرده و اگه حساب کرده بود توی یک ردیف دیگه باید می نوشت‌. دیگه حوصله بحث باهاشون رو ندارم‌. گفتم باشه الان یک نسخه حاضر میشه؟ میگه حالا بشین تا ببیینم چی میشه‌. دیگه دوباره هزینه نسخه اضافی که ۱۳۸ تومن شد رو ازم گرفت. الان هم که دارم این متن رو مینویسم توی دارالترجمه نشستم‌ و منتظرم. البته گفت که بعد از ظهر حاضر میشه ولی من گفتم نمیتونم برم و بیام دوباره‌. همینجا میشینم تا حاضر شه. خلاصه داستانی داریم.

متروی تهران

من بیشتر از ۱۰ ساله که دارم از مترو استفاده میکنم. در مدت این سالها شاهد تغییر بافت مترو و رفتار مردم شدم. به نظرم یکی از جاهایی که میشه یک جامعه رو از ابعاد مختلف بررسی کرد مترو هست چرا که جامعه آماری بالایی داره و تنوع زیادی وجود داره‌. 

از بعد شلوغی باید بگم که مترو هر سال داره شلوغ تر میشه‌. به طبع اون ایستگاه های بیشتری تاسیس شدن ولی  باز هم واگن ها شلوغه‌. این میتونه هم ناشی از افزایش جمعیت تهران باشه و هم کمبود واگن ها.

مسئله دوم که میشه بررسی کرد از بعد اقتصادی هست. سال های قبل تعداد دست فروش ها زیاد نبود. ولی الان میبینم که خیلی بیشتر شدن. عموما هم افرادی هستند که از شهرستان ها برای کار به تهران اومدن‌. بعضی اوقات میبینم که یک پدر سالخورده داره با التماس یه جفت کفی کفش به قیمت ۵ هزار تومن میفروشه ناراحت میشم. با خودم میگم که این پیرمرد چقدر باید کفی بفروشه که بتونه خرج شکم خودش رو توی این مملکت دربیاره. یا وقتی زنی جوان رو میبینم‌‌ که میان انبوه مردها راه خودش رو باز میکنه و دست فروشی میکنه. آدم این صحنه ها رو میبینه باید خون گریه کنه. و مسئولینی که باید بمیرند. به سادگی میشه مشاهده کرد که جامعه ما روز به روز و با شدت زیادی داره فقیر تر میشه. فقط کسانی که پول دارند با دلالی کردن گردن شون کلفت تر میشه. 

مسئله آخر که میخوام بهش اشاره کنم فرهنگ مردم هست. به نظرم باز هم میشه فرهنگ مردم رو از مترو متوجه شد. چند بار من شاهد دعوا تو مترو بودم. این فرهنگ که باید اجازه بدی اول مسافرین پیاده بشن و بعد شما سوار بشی اغلب رعایت نمیشه. یا در گذشته وقتی فرد سالخورده ای سوار میشد یه عده از صندلی شون بلند میشدند و جاشون رو به اون فرد میدادند ولی الان کمتر این کار رو میبینم. یا اصلا صندلی هایی که مخصوص افراد سالمند هست اغلب توسط جوان تر اشغال شده اند. فرهنگ کتاب خوانی رو میشه از مترو هم بررسی کرد. شما برو توی یک قطار و سرشماری کن که چند درصد مردم دارن کتاب میخونن. من خیلی کم این صحنه رو دیدم که یه نفر داشته کتاب میخونده. اغلب و بالای ۹۰ درصد مردم تلفن دست شونه و وقتی نگاه میکنی میبینی که ۷۰ درصد دارن بازی میکنن و ۳۰ درصد دارن تو اینستاگرام ول میچرخن و خودشون نمیدونن دنبال چین. 

من به شخصه جزو افرادی هستم که نه میتونم کتاب بخونم چون سرم درد میگیره و نه اینکه از گوشی استفاده میکنم. ترجیح میدم که چشم هامو رو هم بذارم و کمی تمرکز کنم. البته یه زمانی بیشتر وقتم رو تو مترو زبان میخوندم ولی دیگه الان معمولا کاری نمیکنم.

این موارد بالا رو میشه در جاهای دیگه مثل اتوبوس و تاکسی هم بررسی کرد و دید که چقدر مردم ما از جنبه های مختلف زندگی دارم پیشرفت یا پسرفت میکنیم.

دوران کلیرنس

قبلا فکر میکردم که آزمون زبان بدم و اپلای کنم و پذیرش بگیرم دیگه تمومه. بعد بحث گرفتن وقت سفارت و ویزا اومد. و حالا در برزخی به اسم دوران کلیرنس به سر میبرم. 

این زمان هم به زودی تموم میشه. میدونم. یه روز صبح از خواب بیدار میشم و میبینم که ویزا شدم. و یه روز دیگه یا شب دیگه دارم میرم فرودگاه.

متناقض ترین حس های عمرم رو این روزا دارم زندگی میکنم. مثل این میمونه که تمام حس های قابل ادراک بشر رو بریزن توی یک کاسه و با هم مخلوط کنن و بعد بگن بیا اینو سر بکش. و تو نمیدونی که روز و شب ات رو با غم سپری کنی یا مسرورانه منتظر لحظه پرواز باشی. یه شب مثل امشب که از شدت استرس و چیزهای غیر قابل منتظره ای که قراره در مملکت غریب پیش پام اتفاق بیفته، فکر و دلم به ازدواج افتاد. 

داشتم توی ذهنم مرور میکردم که چجوری مراحل و تدارکات یه ازدواج رو دقیقا مثل همون پروسه ای که برای اپلای طی کردم بچینم. چجوری با فرد مورد نظرم آشنا بشم؟ چه ملاک هایی رو باید در نظر بگیرم؟ چجوری توی جامعه رفتار کنم تا کسی رو به خودم جلب کنم؟ اصلا در حین درس خوندن اقدام کنم یا وقتی کار و اقامت رو مهیا کردم؟ و.... جواب بخشی از این سوالات رو سعی کردم پیدا کنم. ولی به یاد خدایی افتادم که همیشه و توی همه مراحل هوامو داشته‌. خدایی که بهترین ها رو برام رقم زده زمانی که فکر میکردم بدترین چیز برام بوده. و برعکس. من زیاد آدم مذهبی ای نیستم‌. ولی به یه چیز خیلی اعتقاد دارم. اونم اینه همیشه خودم رو میسپارم به دریای کرامت و خواسته خدا. میدونم که توی بدترین لحظات همیشه صلاح ام رو خواسته و میخواد. اگر یه روز میخندم یا گریه میکنم، اگر یه روز شادم یه روز ناراحت همش رو به این دید نگاه میکنم که همه اینا به صلاح و نفعم بوده که دارم تجربه اش میکنم. 

صفحه ذهنم رو از این خیالات و سوالات بالا پاک میکنم و به دلم میگم: "نگران نباش، تو خدایی داری که همیشه هواتو داره"

خدایا شکرت